نوشته ای از پروفسور گیرت یان ون گلدر استاد دانشگاه آکسفورد ، برگردان به فارسی توفیق وحیدی آذر

مرا بخوان تا بخوابم ، خاطرات صفی الدین اورموی از ملاقات با هلاگو و زندگی اش در بغداد

تاریخ انتشار : ۱۵:۱۰ ۱۸-۱۱-۱۴۰۲

صفی الدین اورموی موسیقیدان و موسیقی شناس دارای دو کتاب در زمینه تئوری و عملی موسیقی است، کتاب الادوار او اثری تاثیر گذار در موسیقی خاورمیانه بوده است. صفی الدین اورموی در زمان حیات خود زمانی که در کتابخانه های خلفای بغداد استخدام شد، ، ابتدا به عنوان خطاط و کاتب شناخته می شد. آخرین خلیفه عباسی، المستعصم استعدادهای موسیقی او را کشف کرد و در نتیجه جایگاه، نفوذ و ثروت صفی الدین به طور قابل توجهی افزایش یافت. این امر او را قادر ساخت که نه تنها از فتح خونین و ویرانگر بغداد توسط مغول در فتح بغداد جان سالم به در ببرد، بلکه توانست به جایگاه های بلند مرتبه ای در دستگاه هولاگوخان صعود کند. او در یک شرح زندگی‌نامه‌ای جذاب ، که در مقاله ترجمه شده است، از ملاقاتی با هولاگو می‌گوید که در طی آن او با موسیقی خود، فاتح مغول را رام می کند. اگرچه ثروت او در اواخر عمرش بسیار کم شد ، اما داستان او قدرت موسیقی را در سطوح مختلف نشان می دهد. *** صفی الدین عبدالمؤمن بن یوسف الاورموی ، موسیقیدان، موسیقی شناس، آهنگساز و خوشنویس مشهور، حدود چهار سال قبل از مرگش، شرح حال کوتاه از بخشی از زندگی خود را در نوشته ای نقل شده در"الوافی الصفدی" و "فوات الوفایات الکتبی" ارائه کرد; هر دو کتاب از عزالدین حسن الاربیلی نقل می کنند که در سال 689/1290 با صفی الدین در تبریز ملاقات کرد.

تبریز امروز:

 

 صفی الدین اورموی (متوفی 693/1294) موسیقیدان و موسیقی شناس دارای دو کتاب در زمینه تئوری و عملی موسیقی است، کتاب الادوار او اثری تاثیر گذار در موسیقی خاورمیانه بوده است.

الادوار موسیقی - صفی الدین اورموی

 

الادوار صفی الدین اورموی

صفی الدین اورموی در زمان حیات خود زمانی که در کتابخانه های خلفای بغداد استخدام شد، ، ابتدا به عنوان خطاط و کاتب شناخته می شد. آخرین خلیفه عباسی، المستعصم  استعدادهای موسیقی او را کشف کرد و در نتیجه جایگاه، نفوذ و ثروت صفی الدین به طور قابل توجهی افزایش یافت. این امر او را قادر ساخت که نه تنها از فتح خونین و ویرانگر بغداد توسط مغول در سال 656/1258 جان سالم به در ببرد، بلکه توانست به جایگاه های بلند مرتبه ای در دستگاه هولاگوخان صعود کند. او در یک شرح زندگی‌نامه‌ای جذاب ، که در مقاله ترجمه شده است، از ملاقاتی با هولاگو می‌گوید که در طی آن او با موسیقی خود، فاتح مغول را رام  می کند. اگرچه ثروت او در اواخر عمرش بسیار کم شد ، اما داستان او قدرت موسیقی را در سطوح مختلف نشان می دهد.

 ***

الوفدی

صفی الدین عبدالمؤمن بن یوسف الاورموی (حدود 613-693/1216-1294)، موسیقیدان، موسیقی شناس، آهنگساز و خوشنویس مشهور، حدود چهار سال قبل از مرگش، شرح حال کوتاه از بخشی از زندگی خود را در نوشته ای نقل شده در"الوافی الصفدی" و "فوات الوفایات الکتبی" ارائه کرد; هر دو کتاب از عزالدین حسن الاربیلی (متوفی 726/1326) نقل می کنند که در سال 689/1290 با صفی الدین در تبریز ملاقات کرد.

صفی الدین اورموی - مینیاتور حسین بهزاد

 صفی الدین اورموی - مینیاتور حسین بهزاد

صفی الدین اورموی می گوید : من در جوانی به بغداد آمدم. در مدرسه مستنصریه به عنوان فقیه شافعی تربیت شدم و ادبیات و عربی و خوشنویسی خواندم که در آن به رتبه ای بی نظیر رسیدم. سپس نواختن عود را آموختم که در آن استعدادم حتی بیشتر از خوشنویسی بود، اما به خاطر نسخ معروف شدم. اما در آن زمان برای موضوع خاصی شناخته شده نبودم . سپس مستعصم خلیفه شد. او دو کتابخانه را در یک گالری باشکوه برپا داشت . وی دستور داد تا دو کاتب در آنها منصوب شوند تا هر چه را که او انتخاب کند نسخه برداری کنند. در آن زمان هیچکس برتر از شیخ زکی الدین نبود. من کمتر از او مشهور بودم. خلیفه ما را در این پست ها استخدام کرد، غافل از اینکه من در عود نوازی مهارت دارم. لبهاد یک خواننده زن  مشهور  و زیبا در بغداد بود . او خوب می خواند و خلیفه او را دوستش می داشت و به او را پاداش فراوان می داد; مستعصم خدمتکاران، کنیزان و اموال متعددی به لیهاد داده بود. یک روز لیهاد بر حسب اتفاق یک آهنگ زیبا و غیرمعمول برای خلیفه خواند. مستعصم از لیهاد در این مورد پرسید و او گفت: این از صفی الدین خوشنویس است. خلیفه گفت: بگذار پیش من بیاید! مرا نزد مستعصم آوردند و در حضور او عود نواختم. موسیقی خلیفه را خوشحال ساخت و به من گفت که در محفل او حاضر باشم . او برای من کمک هزینه بسیار سخاوتمندانه ای ترتیب داد، جدای از هدایای مختلف دیگری که به من اعطا کرد. من به عنوان فرستاده خلیفه  (اسفیرو) عمل می کردم و میان مردم و او در بسیاری از امور واسطه می شدم. در دیوان پنج هزار دینار در سال مستمری داشتم که به شصت هزار درهم می رسید و به همین میزان بیشتر از نیاز به دست می آوردم. من در حضور هولاگو بودم و برای او آواز خواندم. حقوقی را که در ایام مستعصم داشتم دو برابر کرد. به خدمت علاءالدین عطاء جوینی و برادرش شمس الدین درآمدم. در زمان آنها من مسئول صدارت بغداد شدم. مقام و منزلت مرا بالا بردند و مرا رفیق قرار دادند و برکات و نعمت هایم را چند برابر کردند. پس از مرگ علاءالدين و اعدام شمس الدين روزهاي خوش من به پايان رسيد و زندگي و درآمد و معيشت آسوده ام رو به وخامت گذاشت و قرض گرفتم. من بچه و نوه داشتم، پیر شدم و دیگر نمی توانستم کار کنم.

شمس الدین جوینی

 شمس الدین جوینی

 اگرچه این روایت با یک یادداشت شکوه آمیز به پایان می رسد و پایان غم انگیز زندگی او را مجسم می سازد ( او به دلیل ناتوانی در پرداخت بدهی 300 دیناری در زندان درگذشت) "زندگی راحت" او واقعاً فوق العاده بود. این روایت از دراماتیک ترین رویدادی که در طول زندگی او رخ داده است، نادیده می‌گذرد که گویا یک موضوع ناچیز است: جابجایی از بارگاه خلیفه المستعصم به دربار فاتح مغول، هولاگو، به طور اتفاقی ذکر می‌شود که گویی صرفاً تغییری از یک کارفرما به کارفرمای دیگر است. شرح زندگی‌نامه‌ای نسبتاً هیجان‌انگیزتر از این گذار در اثر دیگری یافت می‌شود، گلچین یادبود و دایره‌المعارف مسالک الابصار اثر شهاب‌الدین احمد بن فضل الله العمری (متوفی 749/1349) آورده شده است. جلد دهم این کتاب به خوانندگان اختصاص دارد. صدها صفحه به شدت به کتاب الاغانی ابوالفرج اصفهانی وابسته است، اما برای دوره‌های بعدی مطالب بسیار جدیدی ارائه می‌کند. شهاب الدین نیز از تاریخ عزالدین اربیلی نقل می کند. این متن شایسته ترجمه کامل است.

***

محاصره بغداد توسط لشکر هولاگو خان مغول- سال 1258

 محاصره و نبرد بغداد توسط هلاگوخان مغول

 عزالدین حسن اربیلی در تاریخ خود آورده است: من با عبدالمؤمن در مدرسه مستنصریه نشستم. آمدیم تا درباره وقایع بغداد صحبت کنیم و او به من چنین گفت: هولاگو رهبران و روسای سازمان مغول را احضار کرد،  به بزرگان (عرافاء، عارف) مستقر در شهر دستور داد که کوچه‌ها، محله‌ها و خانه‌های افراد ثروتمند بغداد را بین سردارانش تقسیم کنند. آنها شهر را تقسیم کردند و یک یا دو محله یا خیابان بازار را به یک سردار برجسته اختصاص دادند. خیابانی که من در آن زمان در آن زندگی می‌کردم به دست سرداری به نام بانووانوین به فرماندهی ده هزار سوار افتاد. هولاگو به برخی از فرماندهان اجازه کشتن، اسیر گرفتن و غارت را برای مدت سه روز، برخی دیگر دو روز و برخی دیگر یک روز، هر کدام با توجه به درجه خود داده بود. وقتی فرماندهان وارد بغداد شدند، اولین خیابانی که بانووانوین به آن آمد، همان خیابانی بود که من در آن زندگی می کردم. افراد ثروتمند زیادی آنجا جمع شده بودند و حدود پنجاه خواننده زن در خانه من مستقر گردیده بودند، خوانندگان برجسته، ثروتمند و زیبا !

 محاصره بغدا توسط لشکریانهلاگو خان مغول

محاصره ی بغداد

بانووانوین در دروازه خیابان که با تخته های چوبی میخکوب شده در جای خود و با خاک محصور شده بود، ایستاد. دروازه را زدند و گفتند: دروازه را باز کن و تسلیم شو که در امان خواهی بود! وگرنه دروازه را می‌سوزانیم و تو را می‌کشیم!» او سربازانی با شعله‌افکن‌ها، نجاران و پیروان مسلح خود داشت.»

هولاگو خان

 هولاگو خان مغول

عبدالمؤمن ادامه داد: [گفتم] اطاعت می کنم! من پیش او می آیم!» دروازه را باز کردم و تنها با لباس های کثیف به سمت وی رفتم و انتظار داشتم کشته شوم. زمین را پیش او بوسیدم. به مترجم گفت: از او بپرس، رهبر مردم این خیابان کیست؟ گفت: اگر می خواهی از مرگ در امان بمانی، فلانی را برایم بیاور! دوباره زمین را بوسیدم و گفتم: هر چه فرمانده بخواهد آورده می شود. همه در این خیابان به فرمان شما هستند. به نیروهای خود بگویید خیابان های مربوطه را غارت کنند و لطفاً پیاده شوید تا من شما و هر که از یاران نزدیکتان را می خواهید به عنوان مهمان پذیرایی کنم. من هر چیزی را که خواسته باشند، جمع می کنم.»

نوازندگان زن  در بغداد

 

سردار با یاران خود مشورت کرد و با سی نفر پیاده شدند. وی را به خانه‌ام بردم، فرش‌های مجلل خلیفه‌ای برایش پهن کردم، پرده‌های گل‌دوزی شده را آویختم و در آنجا برایش غذاهایی برای خوردن، سرخ‌کرده، بریان و شیرینی آوردم. من در حضورش فقط یک لقمه خوردم. وقتی غذا خوردنش تمام شد، مجلس شهریاری برایش ترتیب دادم. جام  هایی از لیوان حلبی طلاکاری شده و جام های نقره ای پر از شرابی که به خوبی آب داده شده بود را آوردم. وقتی جام ها خالی شدند و او کمی مست شده بود، به ده دختر خواننده اجازه دادم وارد شوند، هر کدام آواز خوان بودند و سازی متفاوت می نواختند. دستور دادم بخوانند و همگی یکصدا آواز خواندند. حاضران در جلسه متحیر و خوشحال بودند. بانووانوین راضی بود. یکی از خوانندگانی که به او علاقه مند شده بود و در مجلس با او نشسته بود را در برش نشاند و ما او را تماشا می کردیم. او آن روز را با نهایت رضایت سپری کرد. هنگام نماز عصر، یارانش با غنایم و اسیران خود رسیدند. من به او و پیروانش هدایای گرانبهایی مانند ظروف طلا و نقره، سکه های طلا و بسیاری پارچه های فاخر - غیر از علوفه و هدایایی که برای سربازانش داشت - تقدیم کردم. از اینکه انتظارات او را برآورده نکردم عذرخواهی کردم. گفتم: «سردار به طور غیرمنتظره ای آمده است، اما فردا، اگر خدا بخواهد، برای سردار بهتر از این پذیرایی ترتیب خواهم داد.» او سوار اسبش شد. رکابش را بوسیدم و برگشتم.

همه ثروتمندان کوچه را جمع کردم و به آنها گفتم: این را در نظر بگیرید که این مرد فردا و تا چند روز بعد در محل من خواهد بود. من می‌خواهم هر روز مضربی از روز قبل را انجام دهم!» آنها معادل پنجاه هزار دینار طلا به اشکال مختلف، پارچه‌های فاخر و سلاح جمع کردند. همه چیز قبل از طلوع خورشید به خانه ی من رسید. او از آنچه می دید شگفت زده شد. آن روز با همسرانش آمد. من به او و همسرانش اشیاء قیمتی، طلا و سکه های مختلف به ارزش بیست هزار دینار دادم. در روز سوم مرواریدهای گرانبها و جواهراتی گرانبها به اضافه یک قاطر نجیب که به شیوه خلیفه آراسته شده بود هدیه کردم. توضیح دادم: «این یکی از قله‌های خلیفه بود. به همراهانش هم هدیه دادم. به او گفتم: این خیابان اکنون در اختیار شماست. اگر آنقدر انفاق داشته باشی که جانشان را برهانی، مشمول الطاف خدا و مردم هم می شوی! زیرا زندگی آنها تنها چیزی است که برای آنها باقی مانده است.» او پاسخ داد: «من می دانم. من حتی به کشتن آنها یا به اسارت گرفتن آنها فکر نکرده ام. اما تو باید قبل از هر چیز با من پیش خان بیایی، زیرا من تو را به او یاد کردم و برخی از چیزهای زیبایی را که به من دادی به او تقدیم کردم. او آنها را دوست داشت و به من گفت که تو را پیش او ببرم.»

من برای خودم و مردمی که در خیابان زندگی می کنند می ترسیدم. با خود گفتم مرا به خارج از بغداد می برد و می کشد و خیابان را غارت می کند! ترس در صورتم نمایان بود. گفتم: «پروردگار من، هولاگو پادشاه بزرگی است و من فقط یک خواننده فقیر هستم. من از او و قدرت هولناکش می ترسم!» اما او پاسخ داد: «نترس، جز چیزهای خوبی برایت به ارمغان نمی آورد. او مردی است که مردم را دوست دارد.

پرسیدم: «آیا تضمین می‌دهی که هیچ اتفاق ناخوشایندی برای من رخ ندهد؟» او گفت: «بله، من ضمانت خواهم کرد». سپس به مردم در خیابان گفتم: "هر چیز گرانبهایی که دارید بیاورید و همه چیزهای با ارزشی را که می توانید تولید کنید، پول بسیار و طلا و نقره، جام های باشکوه از طلا و نقره حکاکی شده. برای من بیاورید!" سه دختر خواننده را با خودم بردم که زیباترین آنها و مسلط ترین خوانندگان در نواختن عود بودند. جامه ای از پارچه خلیفه پوشیدم و بر مرکب گرانبهایی سوار شدم که هر وقت به دیدار خلیفه می رفتم بر آن سوار می شدم.

وقتی بانووانوین مرا با این لباس دید، از من پرسید: «آیا تو وزیری؟» گفتم: «نه، آواز خوان و همراه خلیفه. وقتی از تو می ترسیدم، لباس های پاره و کثیف می پوشیدم، اما اکنون که یکی از زیردستان تو هستم، با احساس امنیت، نعمت خود را نشان می دهم. این پادشاه، هولاگو، یک پادشاه قدرتمند است، حتی بزرگتر از خلیفه. سزاوار نیست که در حضور او وارد شوم، مگر با شکوه و وقار.» او از آنچه گفتم خشنود شد. سپس با او به اردوگاه هولاگو رفتم. او به حضور هولاگو رسید و مرا با خود بدانجا وارد کرد. او به هولاگو گفت: "این همان مردی است که من نام بردم" و به من اشاره کرد. وقتی چشم هولاگو به من افتاد، طبق رسم تاتارها، زمین را بوسیدم و روی زانوهایم نشستم. بانووانوین به او گفت: او خواننده خلیفه بود. به او گفت که من برایش چه کرده ام و گفت: برایت هدیه آورده است.

هلاگو و همسرش دوکوزخاتون

 

هلاگو خان و همسرش

هولاگو گفت: «بگذارید بایستد». آنها مرا وادار به ایستادن کردند. بار دوم زمین را بوسیدم و صلوات بر زبان آوردم و هدایایی را که با خود آورده بودم به او و درباریانش دادم. هر بار که چیزی را به او می دادم، در مورد آن سؤال می کرد و سپس آن را پخش می کرد. با غذا هم همین کار را کرد. سپس از من پرسید: «شما خواننده خلیفه بودید؟» پاسخ دادم: «بله بودم.» پرسید: «بهترین کاری که می‌توانی با دانش موسیقی انجام دهی چیست؟» گفتم «من می‌توانم بخوانم» و هر که گوش می دهد خوابش می برد، گفت: اگر درست است، حالا برای من بخوان تا خوابم ببرد! اگر من به او می گفتم بخواب و او نمی خوابید، شاید سپس می گفت که من دروغگو هستم و حتی ممکن است مرا بکشد. باید راهی برای نجات خودم پیدا کنم! پس گفتم: «خداوندا، نواختن موسیقی روی تار عود فقط همراه با نوشیدن شراب خوب است. اگر پادشاه دو یا سه جام بنوشد بد نیست تا موسیقی اثر مناسبی داشته باشد.» او پاسخ داد: «من به خصوص شراب را دوست ندارم، زیرا مرا از درک  قلمروم دور می کند. خوشحالم که پیامبرت آن را حرام کرده است.» اما سپس سه جام بزرگ نوشید! وقتی صورتش سرخ شد از او اجازه گرفتم و برایش آواز خواندم. یک خواننده زن به نام صبا همراهم بود ، هیچ کس در بغداد نبود که زیباتر از او به نظر برسد یا صدای بهتری داشته باشد. من عود را با مقیاس مناسب برای اجرای آهنگ های مساعد برای خواب، همراه با صدایی مناسب به صدا کوک کردم . من آواز خواندم و به محض اینکه نوبه را تمام کردم دیدم هلاگو چرت زده است. یکدفعه آواز را قطع کردم و به زور تارها را کوبیدم و او از خواب بیدار شد. زمین را بوسیدم و گفتم: شاه خوابش برد!

عود نوازی صفی الدین اورموی

هولاگو گفت حالا از من چیزی بخواه! جواب دادم: «کاش شاه ماهی کوچولو را به من می داد!» او پرسید: «ماهی کوچولو چیست؟» گفتم: «این باغی است که متعلق به خلیفه است.» او لبخندی زد و به یارانش گفت: «او مردی فقیر است، خواننده‌ای بدون جاه‌طلبی!» مترجم به من گفت: «چرا این را خواستی !»  چرا درخواست قلعه یا شهر نمی کنید؟ مگر باغ چیست؟» زمین را بوسیدم و گفتم: «آقا همین باغ بس است! من هرگز به فرماندهی شایسته قلعه و شهرک تبدیل نمی شوم.» سپس فرمان داد که باغ را با تمام حقوقی که در ایام خلافت داشتم به من بدهند. او حقوق بازنشستگی شامل نان، گوشت و علوفه برای حیوانات را معادل دو دینار اضافه کرد و سندی به همراه مهر تأیید کننده در این باره نوشت. سپس حضورش را ترک کردم. بانووانوین برای من افسری با پنجاه سوار با یک پرچم سیاه که پرچم شخصی هولاگو است، تعیین کرد و به آنها مأموریت داد که از خیابان من محافظت کنند. افسر خود را در دروازه خیابان نصب کرد و پرچم را در بالاترین ساختمان آنجا بلند کرد. اوضاع به همین منوال بود تا اینکه هولاگو از بغداد خارج شد.

الاربیلی ادامه داد: از او پرسیدم: مجموعاً برای شما چقدر هزینه داشت؟ جواب داد: بیش از شصت هزار دینار طلا!

 بیشتر آنها در واقع از آن افراد ثروتمندی بودند که در خیابان من پناه گرفته بودند. بقیه از نعمت های فراوانی که از خلیفه دریافت کرده بودم به دست آمد.» بعد از او در مورد بازنشستگی و باغ پرسیدم. پاسخ داد: پسران خلیفه آن را از من گرفتند و گفتند: این از ارثی است که پدرمان برای ما گذاشته است. هزار درهم به عنوان غرامت مستمری و باغ».

شهاب الدین بن فضل الله از قدرت موسیقی از چند جهت در مقدمه پرشکوه خود بر مدخل صفی الدین می نویسد: حیوانات وحشی ولگرد اگر آن را می شنیدند رام می شدند و اگر آن را می دانستند صدایی بر نمی آوردند. در جریان رویداد ملاقات با هولاگو (و بها دادن هلاگو) او ثروتمند شد. . " و البته کنار هم قرار گرفتن بی رویه جانوران وحشی و فرمانروای مغول به دشواری تصادفی است. اینکه فاتح بزرگ سرزمین‌های عربی مرکزی و قاتل مخوف صدها هزار نفر را می‌توان با آهنگی تحت کنترل درآورد، دارای قدرت نمادینی است، اگرچه این خود یک رویداد بی‌اهمیت است و فرد گمان می‌برد که داستان بیشتر قدرت شراب را نسبت به موسیقی نشان می‌دهد.  قدرت واقعی موسیقی در موقعیت خود خارق‌العاده‌ای است که صفی‌الدین، ابتدا نزد خلیفه مستعصم و سپس با قاتل و جانشین بسیار قوی‌تر او، و در ثروت شگفت‌انگیزی که توانست به دست آورد، یافت می‌شود، حتی اگر تصور کنیم او اغراق در اوصاف و مبالغ در حساب خود آورده باشد. البته این تنها توانایی موسیقی نبود: واضح است که صفی الدین فردی غیرعادی با استعداد، همه فن حریف و با ظاهریً جذاب بود: خوشنویس، موسیقیدان، موسیقی شناس، آهنگساز و به طورکلی فاضل! او به فرزندان خلیفه همه رشته ها و علوم و ریاضیات را می‌آموزد: «به همه رشته‌ها، عمدتاً علوم و ریاضیات، آگاه بود» و « با ظاهر جذاب و خوش خلق، مردی با فضیلت و نیرومند و نجیب نفس، شوخ و صمیمی.» اما از میان تمام این ویژگی‌های شگفت‌انگیز، این موسیقی بود که او ساخت و اجرا کرد که برایش به‌عنوان رسانه ای شد که موقعیت او را به‌عنوان یک صاحب هنر  توانمند تضمین نماید .

 

 گیرت یان ون گلدر متولد آمستردام در سال 1947 است. او تحصیلات خود را  در آمستردام و لیدن با مدرک دکترای دانشگاه لیدن، 1982 به پایان برده است; با سمت مدرس زبان عربی، دانشگاه گرونینگن، 1975-1998 اشتغال یافته است; او در سال 1997 به عنوان عضو آکادمی سلطنتی هنر و علوم هلند و در سال 2005 عضو آکادمی بریتانیا منصوب شد. او کرسی لائودیان زبان عربی، دانشگاه آکسفورد، را در مابین سال های 1998-2012 در اختیار داشت; وی اکنون بازنشسته شده و دوباره در هلند زندگی می کند. کتاب‌ها و مقالات بسیاری در مورد ادبیات کلاسیک عرب، عمدتاً در شعر، شاعری، سبک‌شناسی و نثر ادبی  نسخه ها و ترجمه های مشروح، بیشتر به زبان انگلیسی، همچنین به زبان هلندی منتشر کرد.ه است.

Professor Geert Jan van Gelder

پروفسور گیرت یان ون گلدر سخاوتمندانه متن مقاله خود را به زبان انگلیسی برای "پایگاه خبری تبریز امروز" ارسال داشت که می توان سپاسگزار ایشان بود .

توفیق وحیدی آذر

 


نظرات کاربران


@