تبریز امروز:
نقل است که سیدی بود که او را ناصری گفتندی. قصد حج کرد. چون به بغداد رسید به زیارت جنید رفت و سلام کرد. جنید پرسید که سید از کجاست؟ گفت: از گیلان/ گفت: از فرزندان کیستی؟ گفت: از فرزندان امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه. گفت: پدر تو دو شمشیر میزد، یکی با کافران و یکی با نفس. ای سید که فرزند اوئی! از این دو کدام کار فرمائی؟
ذکر جنید بغدادی
و گفت: اگر مرتضی این یک سخن به کرامت نگفتی اصحاب طریقت چه کردندی؟ و آن سخن آنست که: از مرتضی سئوال کردند که خدای را به چه شناختی گفت: «بدان که شناسا گردانید مرا بخود، که او خداوندی است که شبه او نتواند بود. هیچ صورتی او را در نتوان یافت و هیچ وجهی او را قیاس نتوان کرد به هیچ خلقی. که او نزدیکی است در دوری خویش و دوری است در نزدیکی خویش. بالای همه چیزها است و نتوان گفت که تحت او چیزیست و او نیست چون چیزی و نیست از چیزی و نیست در چیزی و نیست به چیزی. سبحان آن خدائی که او این چنین است و چنین نیست هیچ چیز غیر او و اگر کسی شرح این سخن دهد مجلدی برآید فهم من فهم»