توفیق وحیدی آذر

یک سال به سرعت یک روز ؛ از وفات ارسطو ارمغانی ، معلم بزرگ شهرمان گذشت

تاریخ انتشار : ۱۳:۰۲ ۱۲-۰۶-۱۴۰۴

در آخرین ساعات شبی که در این جهان بود با او در بیمارستان چشم در چشم شدیم ، چشمانش پر از اشک شده بود، مانند چشمان من ! هر دو می دانستیم که فاجعه در راه است و فصل خداحافظی رسیده است ،پیش از آن هروقت از رفتن گفته بود من تنها خنده تحویلش داده بودم ، اما امید ،تنها چیزی بود که ما آن را داشتیم ! به سختی دستی بمن تکان داد! و من هم با لبخندی دست تکان دادم و غمین به خانه بازگشتم!

تبریز امروز:

 

یک سال پیش ، برای مشایعت و بدرود با پیکر دوست و استادم دکتر ارسطو ارمغانی در کنار مزارش بودم ، بسیاری از دیگر دوستان و دانشجویانش، نیز همراهم آنجا بودند! جملگی دکتر جمشید جمشیدی را دیدیم که به سختی با دو عصای پایه دارش در حال آمدن بود ، همه راه را برایش باز کردند و او در کنار مزار دوستش با صدای بلند گفت ارسطو مرد نبود، او رادمرد بود و از شرافت و پاکی و اخلاق حرفه ای و اجتماعی ارسطو گفت ! و اشک و صدای هق هق گریه همه جا را پوشاند.

***

وقتی وارد کلاس شد به آرامی در کنار تخته ایستاد ، کمی سکوت کرد، دانشجویان جوان بتدریج آرام شدند ، با گچ روی تخته شروع به نوشتن یک معادله ریاضی کرد ، معادله را توضیح داد و سپس شروع به حل آن نمود، از دانشجویان خواست تا یاداشت های خود را بردارند، او هم سیگارش را آتش زد و منتظر یاداشت برداری ما ماند( بعد از یک بیماری به توصیه پزشک سیگار را کنار گذارد) و مجددا توضیحات خود را کامل کرد ! چندین مسئله از بر، بر روی تخته نوشت و خواست تا آنها  را حل کنیم !

همواره بنحوی با ظرافت مسئله های دشوار را بیان می کرد که سختی آنها دیده نمی شدند ! او زندگی و دشواری هایش و تلخی هایش را نیز آن چنان دید و با ظرافت و اتکا به خویشتن و صبوری راه های دشوار را سیر کرد!

  ***

در آخرین ساعات شبی که در این جهان بود با او در بیمارستان چشم در چشم شدیم ، چشمانش پر از اشک شده بود، مانند چشمان من ! هر دو می دانستیم که فاجعه در راه است و فصل خداحافظی رسیده است ،پیش از آن هروقت از رفتن گفته بود من تنها خنده تحویلش داده بودم ، اما امید ،تنها چیزی بود که ما آن را داشتیم ! به سختی دستی بمن تکان داد! و من هم با لبخندی دست تکان دادم و غمین به خانه بازگشتم!

فردا صبح نتوانستم منتظر بعد از ظهر بمانم ،خود را به بیمارستان رسانیدم ، سراغ استاد را گرفتم ! متصدی از من پرسید چه نسبتی با ایشان دارید و من گفتم او استاد من و دوستم است ، با لرز و ناراحتی گفت : ایشان رفتند!

سرم گیج رفت و آرام و پیاده ، راه منزل را با چشمان پر آب ادامه دادم ! در 13 شهریور 1403 ارسطو ارمغانی استاد دانشکده ی عمران فرزند استاد موسیقی و ویولونیست تبریزی جعفر ارمغانی چشمانش را از دنیایی که وی تعلقی به مادیاتش نداشت فرو بست !

دوغروسی کی : کیملر گلدی ، کیملر گئتدی، بودونیادان بودونیادان ! عاریف اولان ناکام گئنمز بودونیادان ، بودونیادان!

 

توفیق وحیدی آذر


نظرات کاربران


@