نقاشی و نوشته اکتای وحیدی آذر

من برای پدر بزرگ جشن تولد گرفتم

تاریخ انتشار : ۱۲:۰۸ ۰۸-۰۶-۱۴۰۴

من آتا را ندیدم ، آنا را هم ندیدم، وقتی آمدم، هر دو آنها رفته بودند ! من تنها نوه ی خانواده بابام بودم که پدر بزرگ و مادر بزرگ را ندید!....................................................حالا نوبت خرید کیک شده بود و شمع ! بابا بزرگم در روز تولدش 102 ساله می شد و ما یک کیک و دو تا شمع عدد یک را گرفتیم ! عصر خوبی بود ! شمع را روی کیک روشن کردیم و عکس " آتا" را هم روی میز در مقابل کیک گذاشتیم ! و من با موسیقی تولد و یک آهنگ قدیمی که او آن را دوست می داشت؛ شمع ها را فوت کردم! این اولین جشن تولد بابا بزرگم شد که من در آن حاضر بودم ! روز خوبی را سپری کردیم ! او مردی بود که رفت و حیف که من او را ندیدم، هر چند او را خوب می شناسم!

 تبریز امروز:

 

من آتا را ندیدم ، آنا را هم ندیدم، وقتی آمدم، هر دو آنها رفته بودند ! من تنها نوه ی خانواده بابام بودم که پدر بزرگ و مادر بزرگ را ندید!

اما عکس هایشان را دیده ام ، هر دوشان را می شناسم !

وقتی جشن تولدها را می دیدم ، همیشه توی این فکر بودم که چرا من برای آتا و آنا تولد نگیرم ! اما نمی دانستم چطوری می شد , این کار را کرد!

شناسنامه آتا را  در میان کتاب های کتابخانه بابام دیده بودم !

 Oktay Vahidi Azar- Ata- Grand Pa- اکتای وحیدی آذر -آتا - پدر بزرگ

آتا روز اول حمل بدنیا آمده بود، یعنی همان روز اول فروردین ماه ! در شناسنامه آتا، پدر بزرگم ماه تولدش حمل نوشته شده است و من هنوز نمی دانم چرا !

 امسال اول فروردین ماه با بابام برای خرید کیک تولد  به بازار رفتیم ؛ بابام گفته بود که پدر بزرگ همیشه هندوانه می خورد ! پس از جستجوی بازار میوه  بالاخره  یک مغازه  هندوانه فروشی پیدا کردیم و یک هندوانه از او خریدیم !

حالا نوبت خرید کیک شده بود و شمع ! بابا بزرگم در روز تولدش 102 ساله می شد و ما یک کیک و دو تا شمع عدد یک  را گرفتیم !

عصر خوبی بود ! شمع را روی کیک روشن کردیم  و عکس " آتا" را هم روی میز در مقابل کیک گذاشتیم ! و من با موسیقی تولد و یک آهنگ قدیمی که او آن را دوست می داشت؛ شمع ها را فوت کردم!

این اولین جشن تولد بابا بزرگم شد که من در آن حاضر بودم ! روز خوبی را سپری کردیم ! او مردی بود که رفت و حیف که من او را ندیدم، هر چند او را خوب می شناسم!

 

اکتای وحیدی آذر


نظرات کاربران

اکتای عزیز، نقاشی و داستانش واقعاً قشنگ و خلاقانه‌ست! با اینکه یازده سالشه، تونسته احساساتش رو درباره پدربزرگ و مادربزرگش به‌خوبی نشون بده. نقاشی پر از جزئیاته، مثل هندوانه، کیک، و عکس پدربزرگ، که نشون می‌ده چقدر به این خاطره اهمیت داده. داستانش هم با حس نوستالژی و محبت نوشته شده و ایده‌ی برگزاری جشن تولد برای آتا خیلی شیرینه. فکر کنم اکتای یه هنرمند آینده‌دار باشه!

پرویز حبیبی

یادداشت بر نقاشی و داستان اکتای وحیدی آذر نقاشی و داستان اکتای وحیدی آذر، در یازده‌سالگی، ترکیبی از احساس و تخیل کودکانه با نگاهی عمیق به مفهوم «یاد» و «خاطره» است. در نقاشی، آشپزخانه‌ای ساده و رنگین به تصویر کشیده شده است: میزی چوبی، یک هندوانه‌ی سبز و برش سرخ از آن، کیکی با شمع‌های روشن، و عکسی از پدربزرگ روی میز. در پس‌زمینه، پرده‌ی سفید، گلدان کوچک، و قفسه‌ی ظرف‌ها دیده می‌شود. این عناصر، در ظاهر روزمره‌اند، اما در نگاه کودکانه‌ی نقاش به نمادهایی از زندگی خانوادگی و حضور غایب پدربزرگ تبدیل شده‌اند. انتخاب رنگ‌ها گرم و زنده است و با سادگی خط‌ها و شکل‌ها، صداقتی کودکانه و بی‌پیرایه به تصویر بخشیده است. اما فراتر از نقاشی، داستانی که اکتای نوشته، لایه‌ای احساسی و معنوی به این اثر می‌بخشد. او با زبانی روان و صمیمی، از دلتنگی برای «آتا» و «آنا» می‌گوید؛ پدربزرگ و مادربزرگی که هرگز ندید، اما از طریق عکس‌ها و روایت‌ها آن‌ها را شناخته است. جشن تولدی که او برای «آتا» ترتیب داده ـ با هندوانه‌ای که بابابزرگ دوست داشت، شمع‌هایی که سن او را نشان می‌دهند، و موسیقی قدیمی مورد علاقه‌اش ـ حرکتی خلاقانه و نمادین است: تلاشی برای زنده نگه‌داشتن یاد کسی که دیگر حضور ندارد، اما در دل خانواده و خیال کودک همچنان زندگی می‌کند. کار اکتای نشان می‌دهد که چگونه تخیل کودک می‌تواند مرز میان گذشته و حال را بشکند و غیبت را به حضور بدل کند. این اثر، علاوه بر ارزش هنری و ادبی، سندی از پیوند عاطفی نسل‌هاست. اکتای در یازده‌سالگی با این نقاشی و داستان، توانسته پلی میان تاریخ خانوادگی و احساسات امروز بسازد؛ پلی که نشان می‌دهد «یاد» و «محبت» هرگز از میان نمی‌روند.

ثریا اسکندری

این خیلی ارزشمند و زیباست

نازنین جعفری

@