11 بهمن 1403
اولین روزی که پرنده قبول کرد که داخل دهان کروکودیل برود ، روز بسیار عجیبی بود ! چگونه پرنده توانسته بود با یک کروکودیل درنده تفاهم نامه شفاهی به امضا برساند که او می تواند آزادانه وارد دهان کروکودیل شود و بعد از خوردن باقیمانده گوشت حیوانات در داخل دندانهای کروکودیل، سالم از دهان حیوان فوق العاده وحشی گوشتخوار خارج شود ! آنها چگونه این قرارداد را مداکره کردند و این همزیستی مسالمت آمیز را پذیرفتند !؟ مگر ممکن است این اتفاق واقع شود! البته حالا که شده است ! آن دو درک کردند و به این نتیجه رسیدند که دشمنان همیشه دشمن باقی نمی مانند و شاید دوستان هم همچنین همواره دوست باقی نمی مانند. منافع مشترک دارند و تفاهم آنها بر این اساس بوده است ! آیا ممکن است روزی که کروکودیل شکاری گیرش نیامده باشد ، دهانش را بازکند و پرنده را بی سر و صدا با بستن دهانش یک لقه ی چپ بکند!؟ مطمئنا اگر این اتفاق ، حتی برای یک بار! می افتاد ، هرگز دیگر نمی شد شاهد این صحنه ی هولناک بود ! در سیرک ها هم از این کارها نمی کنند! احتمالا قدمت این ماجرا به چند صد سال پیش می گردد! شاید هم به چند هزار سال پیش ! آن زمان که انسان ها اصلا تاب و تحمل همدیگر را نداشتند! البته باز نمی دانم شاید بیشتر از امروز صبور بودند ! در آن روز تمساح دندان هایش درد می کرد ، چون هرگز دندان هایش را مسواک نزده بود ، دستانش هم آن قدر کوچک بودند که نمی توانستد با ناخن های دستانش دندان هایش را پاک کند! یا نخ دندان بکشد ! شاید آن روز دندان هایش درد هم نمی کردند ! اما او لازم داشت که گوشت های بین دندان هایش را تمیز کند! از سر ناراحتی دهانش را باز کرده بود و منتظر بود که بالاخره یک اتفاق بیافتد ! و آن اتفاق افتد ! آن اتفاق عجیب ! پرنده ی زیبای کوچک متوجه ماجرا شد ! با زبان بی زبانی درد کروکودیل را پرسید و کروکودیل ماجرای گوشت های بین دندان هایش را گفت ! و از پرنده استمداد جست ! اما پرنده مگر عقل نداشت که بی احتیاط برود داخل دهان کروکودیل تا مثلا دندان های او را تمیز کند! شاید همین کروکودیل ده ها پرنده بزرگ تر مانند فلامینگو و اردک های مرداب را گیر انداخته و خورده بود ! این کوچولو هم روی آنها اضافه می شد! اما کروکودیل معاهده را با زبان تمساحی بیان می کند ! و پرنده ی کوچک با صدای جیپ جیپ به کروکودیل پاسخ می دهد ! نکند فریبی در کار باشد ، اما تمساح اشک می ریزد ! و پرنده یاد ضرب المثل اشک تمساح می افتد ! "نه ائتملی؟" به زبان ترکی یعنی چه باید کرد؟ این ماجرا هزار سال طول می کشد ! کروکودیل اشک تمساحی می ریزد و پرنده چابک به فکر فرو می رود! نوع دوستی و بشر دوستی در این قصه جایی ندارند! چون او پرنده است و طرف مقابل کروکودیل ! بشری در این میان نیست ! اما اشک ، اشک است حتی اگر چه اشک تمساحی باشد ! دریادل همین پرنده است ، دل به دریا می زند و از کروکودیل می خواهد دهانش را باز کند و تا او داخل دهان است آن را نبندد! کروکودیل قبول می کند و دهانش را با خوشحالی باز می کند ، هنوز یک ساعت از خوردن یک گاو نگذشته است که خود را به آب زده ! و گیر کروکودیل افتاده بود! لابلای دندان هایش پر از گوشت هستند! و آرواره های کروکودیل باز می شوند و پرنده با همان دریادلی ، دل به دریا می زند و وارد دهان کروکودیل می شود ! دهان و دندان های کروکودیل کاملا از باقی مانده غذای گاوی پاک می شود ، گوشت گاو هم برای پرنده یک منوی غذای تازه بود که تا بحال نخورده بود! احساس شادمانی کروکودیل را در خود فرا می گیرد و پرنده از صدای نفس های کروکودیل متوجه این ماجرا می گردد! و از آن روز به بعد که حدودا بیش از ده هزار سال از آن روز می گذرد! البته صحیح تر بگویم ؛ ده هزار و شش صد و چهار سال و هشت ماه و پانزده روز !!! کروکی و پری با هم دوست شده اند! یعنی دیگر او کروکودیل را کروکی ! و کروکودیل پرنده را پری ! خطاب می کند! آنها واقعا می دانند که دشمن همیشه دشمن نیست ، اما پرنده با این حال می داند که دوست هم همیشه دوست نیست ! باید کمی هم مواظب بود و جانب احتیاط را گرفت !
تبریز امروز:
اولین روزی که پرنده قبول کرد داخل دهان کروکودیل برود، روز بسیار عجیبی بود! چگونه پرنده توانسته بود با یک کروکودیل درنده به تفاهم شفاهی برسد که آزادانه وارد دهانش شود، باقیمانده گوشت حیوانات را از لای دندانهایش بخورد و سپس سالم از دهان آن حیوان فوقالعاده وحشی و گوشتخوار خارج شود؟! آنها چگونه این قرارداد را مذاکره کردند و این همزیستی مسالمتآمیز را پذیرفتند؟! آیا واقعاً ممکن است چنین اتفاقی رخ دهد؟! البته حالا که شده است، میتوان گفت آن دو به این درک رسیدند که دشمنان همیشه دشمن باقی نمیمانند و شاید دوستان نیز همواره دوست نباشند. منافع مشترکشان باعث شد به این تفاهم برسند!
اما آیا ممکن است روزی که کروکودیل شکاری گیرش نیاید، دهانش را باز کند و پرنده را بیسر و صدا با یک حرکت چپ و راست ببلعد؟! مطمئناً اگر حتی یک بار چنین اتفاقی میافتاد، دیگر هیچگاه شاهد این صحنه عجیب نبودیم! حتی در سیرکها هم چنین کاری نمیکنند!
احتمالاً قدمت این ماجرا به چند صد سال پیش برمیگردد؛ شاید هم چند هزار سال! زمانی که انسانها اصلاً تاب و تحمل همدیگر را نداشتند! البته شاید هم بیشتر از امروز صبور بودند!
در آن روز، کروکودیل دندانهایش درد میکرد، چون هرگز آنها را مسواک نزده بود. دستهایش هم آنقدر کوچک بودند که نمیتوانست با ناخنهایش دندانهایش را تمیز کند یا نخ دندان بکشد! شاید هم دندانهایش درد نمیکردند، اما او نیاز داشت گوشتهای باقیمانده بین دندانهایش را پاک کند. از سر ناراحتی، دهانش را باز کرد و منتظر شد تا بالاخره اتفاقی بیفتد.
و آن اتفاق عجیب افتاد! پرندهی زیبای کوچک متوجه ماجرا شد. با زبان بیزبانی، درد کروکودیل را پرسید و کروکودیل ماجرای گوشتهای بین دندانهایش را تعریف کرد و از پرنده کمک خواست. اما پرنده مگر عقل نداشت که بیاحتیاط داخل دهان کروکودیل برود و دندانهایش را تمیز کند؟! شاید همین کروکودیل دهها پرندهی بزرگتر، مانند فلامینگو و اردکهای مرداب را شکار کرده و خورده بود! این کوچولو هم میتوانست به جمع آنها اضافه شود!
اما کروکودیل با زبان تمساحیاش قول داد و پرندهی کوچک با صدای جیپجیپ پاسخ داد. آیا فریبی در کار بود؟ اما کروکودیل اشک ریخت و پرنده به یاد ضربالمثل "اشک تمساح" افتاد. "نه ائتملی؟" به زبان ترکی یعنی "چه باید کرد؟"
این ماجرا هزار سال طول کشید! کروکودیل اشک تمساحی میریخت و پرندهی چابک به فکر فرو رفته بود. نوعدوستی و بشردوستی در این قصه جایی نداشتند، چون او پرنده بود و طرف مقابلش کروکودیل! بشری در میان نبود. اما اشک، اشک بود؛ حتی اگر اشک تمساحی باشد!
پرندهی دریادل، دل به دریا زد و از کروکودیل خواست دهانش را باز کند و تا زمانی که او داخل دهان است، آن را نبندد. کروکودیل قبول کرد و دهانش را با خوشحالی باز کرد. هنوز یک ساعت از خوردن یک گاو نگذشته بود که خود را به آب زده بود و گیر کروکودیل افتاده بود! لابلای دندانهایش پر از گوشت بود.
آروارههای کروکودیل باز شدند و پرنده با همان دریادلی، دل به دریا زد و وارد دهان کروکودیل شد. دهان و دندانهای کروکودیل کاملاً از باقیماندهی غذای گاوی پاک شدند و گوشت گاو هم برای پرنده یک منوی غذای تازه بود که تا به حال نخورده بود!
احساس شادمانی کروکودیل را فرا گرفت و پرنده از صدای نفسهایش متوجه این موضوع شد. از آن روز به بعد، که حدوداً بیش از ده هزار سال از آن میگذرد (البته صحیحتر بگویم: ده هزار و ششصد و چهار سال و هشت ماه و پانزده روز!)، کروکی و پری با هم دوست شدهاند! یعنی دیگر پرنده، کروکودیل را "کروکی" و کروکودیل پرنده را "پری" صدا میزند!
آنها واقعاً فهمیدهاند که دشمن همیشه دشمن نیست، اما پرنده هنوز میداند که دوست هم همیشه دوست نیست. باید کمی هم مواظب بود و جانب احتیاط را گرفت!
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.