22 بهمن 1403
... آسمان یخزده بود... گونههای خورشید، همچون لپ های کودکان روستا سرخ ! سرما زده بودش؟ یا شرمگین از پرندهای کوچک بود که در پناه سنگها، از سرما میلرزید؟ پیرمردِ دستمالفروش، زیر پل نبود... نکند خورشید، شرمگینِ او هم بود؟ با عجله، شتابان، به سوی غروب میگریخت… اما مگر قرار نیست فردا، چشم در چشم هم بدوزیم؟ البته شاید، شاید فردا، میخواست گرما را با خود بیاورد..
تبریز امروز:
... آسمان یخزده بود...
گونههای خورشید، همچون لپ های کودکان روستا سرخ !
سرما زده بودش؟
یا شرمگین از پرندهای کوچک بود
که در پناه سنگها، از سرما میلرزید؟
پیرمردِ دستمالفروش،
زیر پل نبود...
نکند خورشید،
شرمگینِ او هم بود؟
با عجله، شتابان،
به سوی غروب میگریخت…
اما مگر قرار نیست
فردا،
چشم در چشم هم بدوزیم؟
البته
شاید، شاید فردا،
میخواست گرما را با خود بیاورد..
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.