خبر های ویژه

عراق: برقراری خط مسافری دریایی خرمشهر به بصره اولویت وزارت حمل‌ونقل است

10 اردیبهشت 1403

اعلام آمادگی مشروط حماس برای کنار گذاشتن سلاح

6 اردیبهشت 1403

جمعیت مصر طی 70 روز 250 هزار نفر افزایش یافت

4 اردیبهشت 1403

عبور پهباد و موشک های ایرانی از بالای مسجد الاقصی

1 اردیبهشت 1403

دبی پس از باران های شدید که شهر صحرایی پر زرق و برق را باتلاق کرد، پاکسازی می شود

30 فروردین 1403

تنها راه تأمين ثبات در منطقه

26 فروردین 1403

دیپلمات ارشد آمریکایی به اسرائیل درباره انزوای جهانی در صورت حمله به رفح هشدار داد

5 فروردین 1403

آیا چشم داماد ترامپ به دنبال املاک ساحلی نوار غزه است؟

1 فروردین 1403

حماس پیشنهاد آتش بس مبنی بر تبادل گروگان ها و اسیران را ارائه می کند

25 اسفند 1402

جنگ در غزه ادامه خواهد داشت

25 اسفند 1402

از سیاست تا کارگری و مزدوری؛ چرا هند از اسراییل حمایت می‌کند؟

14 اسفند 1402

کاخ عنکبوت ، کاخ صدام

14 اسفند 1402

محمد شتیه نخست وزیر فلسطین در جلسه کابینه با اشاره به واقعیت جدید جنگ غزه استعفا داد

7 اسفند 1402

مبارزه روزانه خانواده من برای یافتن غذا در غزه

5 اسفند 1402

حمله رفح: اسرائیل چگونه قصد دارد به حماس ضربه بزند و جنگ را کمتر کند

1 اسفند 1402

حمله به رفح در غزه

22 بهمن 1402

5 اسفند 1402

مبارزه روزانه خانواده من برای یافتن غذا در غزه

مصعب ابوطاها - نیویورکر - برگردان به فارسی توفیق وحیدی آذر

وقتی در شمال غزه زندگی می کردم ، غذا غم‌انگیزترین و شادترین موقعیت‌های ما را رقم می زد. وقتی می دیدی مردمی در یک صف با سینی‌های غذای متعادل روی سرشان راه می‌روند، می‌توان گفت که یک نفر مرده است: نان، تخم مرغ آب پز، سیب‌زمینی سرخ‌شده و بادمجان، ترشی، فلافل در محله گرد هم می آمدند تا غذای خانواده های داغدار و مهمانانشان باشند. مردم همچنین قبل و بعد از عروسی نوشیدنی هایی را تحویل می دادند: قهوه و چای در زمستان. نوشابه، آب میوه و بستنی در تابستان. در ماه رمضان، در حالی که آفتاب طلوع می کرد، روزه می گرفتیم، بنابراین می دانستیم که احساس گرسنگی چیست. اما بعد از نماز مغرب خانواده برای افطار دور هم جمع می شدیم .

تبریز امروز:

نیویورکر 24 فوریه 2024 از مصعب ابوطاها

تصویری از مردی در اتاقی که خانواده ای در حال خوردن شام هستند. مرد برادرش را در منظره ویران شده می بیند...
تصویری از مردی در اتاقی که خانواده ای در حال خوردن شام هستند. مرد برادرش را در منظره ویران شده می بیند...
اخیراً، لیلا عمه دور همسرم،  من، همسرم و سه فرزندمان را به خانه‌اش در محله فیصل قاهره دعوت کرد. او قول داد برای ما مفتول بپزد، یک غذای فلسطینی که از زمان فرار از غزه در ماه دسامبر نخورده بودیم. در خانه، پختن مفتول اغلب یک امر خانوادگی بود. یک نفر از کدو حلوایی، پیاز، گوجه فرنگی و نخود خورش غنی می پزد. شخص دیگری آرد گندم را با خمیر مخلوط می کند. شخص سوم خمیر را به سوراخ های یک الک می مالد و گلوله های کوچکی شبیه مروارید ایجاد می کند. در آخر توپک ها را دم می کنند و با یک ملاقه داغ از خورش سرو می کنند. مشتاقانه منتظریم تا دوباره آن را بچشیم.

لیلا با همان گرمی مادرم صحبت می کند و همان غذاهای آشنا را می پزد. وقتی به آپارتمان طبقه ششم او رسیدیم، احساس راحتی کردم که از تاریخ و تجربه های مشترک ناشی می شود. تنها چند ماه پیش، خانواده من از بمباران شمال غزه توسط اسرائیل جان سالم به در بردند و من توسط نیروهای اسرائیلی بازداشت شدم. شوهر لیلا، که ناشنوا بود، در جریان حمله اسرائیل به غزه در سال 2014 کشته شد. لحظه ای که نشستم، پسر یازده ساله آنها که در کودکی پدرش را از دست داده بود، یک جعبه دومینو را بیرون آورد و به من بازی با دومینو را یاد داد. به این فکر کردم که چگونه هیچ یک از ما نمی خواهیم در مصر زندگی کنیم. لیلا و برادرش برای درمان پسرش به اینجا آمده اند و دیگر نمی توانند به خانه بروند.

در حالی که مفتول مشغول پخت و پز بود و بوی خوشی از آپارتمان پخش می کرد، با برادرم حمزه، پدر سه فرزند و چهارمین در راه، تماس تصویری گرفتم. او در شمال غزه بود و از میان آوارهای خانه ای که زمانی با هم مشترک بودیم، وسایل جمع می کرد. در پس زمینه صدای قابل تشخیص پهپادهای نظامی شنیده می شد و من به او اصرار کردم که به محل امن برود. در عوض حمزه تلفن را به مادرم که او هم آنجا بود داد. او رنگ پریده و خسته به نظر می رسید و به من گفت که غذای آنها تمام شده است، اما او همچنان خدا را به خاطر داشته هایشان شکر کرد. او در حال تمیز کردن منطقه برای یافتن گیاهان خوراکی مانند پنیرک بود.

پیدا کردن مفتول در مصر سخت است و لیلا خوب بلد بود. من احساس خوشبختی کردم که با همسر و بچه هایم طعم آن را چشیدم. اما اخیراً با شنیدن خبر قحطی بی‌سابقه در غزه، نوعی نفرت نسبت به غذایی که در مقابلم است احساس می‌کنم. وقتی با خانواده‌ام غذای ساده‌ای از مرغ، برنج، سالاد و زیتون می‌خورم، به گرسنگی در وطنم و به تمام افرادی که می‌خواهم وعده‌هایم را با آنها تقسیم کنم، فکر می‌کنم. آرزو دارم به غزه برگردم، با مادر و پدرم پشت میز آشپزخانه بنشینم و برای خواهرانم چای درست کنم. من نیازی به خوردن ندارم. من فقط می خواهم دوباره به آنها نگاه کنم.

وقتی در شمال غزه زندگی می کردم ، غذا غم‌انگیزترین و شادترین موقعیت‌های ما را رقم می زد. وقتی می دیدی مردمی در یک صف با سینی‌های غذای متعادل روی سرشان راه می‌روند، می‌توان گفت که یک نفر مرده است: نان، تخم مرغ آب پز، سیب‌زمینی سرخ‌شده و بادمجان، ترشی، فلافل در محله گرد هم می آمدند تا غذای خانواده های داغدار و مهمانانشان باشند. مردم همچنین قبل و بعد از عروسی نوشیدنی هایی را تحویل می دادند: قهوه و چای در زمستان. نوشابه، آب میوه و بستنی در تابستان. در ماه رمضان، در حالی که آفتاب طلوع می کرد، روزه می گرفتیم، بنابراین می دانستیم که احساس گرسنگی چیست. اما بعد از نماز مغرب خانواده برای افطار دور هم جمع می شدیم .

غزه تا همین اواخر آرد کافی داشت. قبل از جنگ، روزانه حدود پانصد کامیون تدارکاتی وارد می‌شد، و هر سه ماه یکبار آژانس امداد و کار سازمان ملل برای آوارگان فلسطینی در خاور نزدیک (unrwa) به اکثر خانواده‌های محله من جیره می‌داد: آرد، برنج، شکر. ، پودر شیر، عدس، روغن آفتابگردان و کنسرو. خرید آرد را تنها پس از استخدام در آژانس به عنوان معلم شروع کردم، زیرا دیگر نمی توانستم کمک دریافت کنم. همین اواخر سال گذشته، توانستم بیست و پنج کیلوگرم آرد را به قیمت حدود ده دلار آمریکا بخرم. من به مادرم کمک کردم تا با آن سفیه بپزد، نان تختی که با گوشت چرخ کرده پخته شده بود. دوست داشتم یک تکه نان گرم را پاره کنم و یک لقمه فلافل، آووکادو یا پنیر بردارم.

 در پی حمله حماس در 7 اکتبر، حتی زمانی که نیروهای اسرائیلی حمله خود را در سال 2023 آغاز کردند، من می توانستم یک کیلوگرم نان را به قیمت حدود یک دلار بخرم. unrwa با برداشتن کیسه های آرد از انبار و توزیع آنها در نانوایی ها به پایین آمدن قیمت کمک کرد. با این حال، پس از حمله اسرائیل، قیمت ها برای غذا شروع به رشد کردند. هیچ چیز نمی تواند از مرزهای شمالی غزه عبور کند. من اغلب ساعت ها منتظر می ماندم تا چند نان بخرم، و وقتی سوخت نانوایی ها تمام می شد، گاهی اوقات بدون هیچ چیزی برمی گشتم.

در هفته های آخر قبل از فرار همسرم، فرزندانم و من به جنوب، همسایه هایم ناامید شدند. یک روز در کمپ آوارگان جبلیه صدای آژیر پلیس را شنیدم و در خیابان به جمعیتی برخورد کردم. فهمیدم آنقدر گرسنه بودند که وارد نانوایی شده بودند. سه نفر را دیدم که گونی های آرد را روی گاری الاغی، زیر پتو پنهان کردند. همچنین مرد جوانی را که یکی از شاگردان سابقم بود، در بازداشت دو پلیس شناختم. گردنش را گرفته بودند. او گریه کرد: "من می خواهم به خانواده ام غذا بدهم." شما نمی توانید این کار را با من انجام دهید.

در دسامبر، یک گزارش سازمان ملل اعلام کرد که نود و سه درصد از ساکنان غزه - بیش از دو میلیون نفر - سطوح بحرانی ناامنی غذایی یا بدتر از آن را تجربه می کنند. عارف حسین، اقتصاددان ارشد برنامه جهانی غذا (W.F.P.) در ماه ژانویه به نیویورکر گفت: «در غزه تقریباً همه گرسنه هستند. او گفت که برای رفع این نیاز، گروه های امدادی باید جریان تدارکات به غزه را سه یا چهار برابر کنند - چیزی که تنها با آتش بس بشردوستانه ممکن به نظر می رسید. حسین گفت: «در زندگی ام هرگز چنین چیزی ندیده بودم. پس از آن، حمزه فیلمی از پدر و مادرمان که در کمپ آوارگان جبلیه به همراه برخی از اقوام خود به سر می برند، برایم فرستاد. مادرم داشت دانه‌های تمیز را از روی توده‌ای کثیف برنج جدا می‌کرد. ظاهراً شخصی آن را پیدا کرده بود و در بازار به خانواده ام فروخته بود.

در 9 فوریه، حمزه برای من پیام صوتی واتس اپ فرستاد. او موفق شده بود سه کیلوگرم یا شش و نیم پوند آرد گندم را از بازار سیاه بخرد. او گفت که برای او چهل دلار آمریکا هزینه داشت و احتمالاً به سرعت تمام خواهد شد. با این حال، آهنگ پیروزی در صدایش بود.

سه روز بعد، حمزه در شبکه‌های اجتماعی عکسی از آنچه در آن روز می‌خورد منتشر کرد: یک لقمه قهوه‌ای ژنده‌دار، یک طرف سیاه‌پخته و با تکه‌های دانه‌ریز. حمزه به زبان عربی نوشت: «این چیز شگفت انگیزی است که ما به آن «نان» می گوییم – مخلوطی از خوراک خرگوش، الاغ و کبوتر. «هیچ چیز خوبی در آن نیست جز اینکه شکم ما را پر می کند. پر کردن آن با مواد غذایی دیگر یا حتی شکستن آن غیرممکن است مگر با دندان به سختی.

حمزه درباره این تصویر در شبکه های اجتماعی می نویسد: «این چیزی شگفت انگیز است که ما به آن «نان» می گوییم - مخلوطی از خوراک خرگوش، الاغ و کبوتر.»
حمزه در پست خود از حال فرزندانش نوشته است. کوچکترین دخترش عواطف به او گفت: «وقتی نان جدیدی را که برایم می‌آوری در دست می‌گیرم، می‌خواهم آن را پنهان کنم تا تمام نشود». رزان دختر بزرگش افزود: بابا انشالله امروز مثل نان گذشته نان می خوریم. پسر دو و نیم ساله او، حیان، به سادگی دستی را روی شکم غرش او گذاشت. همسر حمزه، کوثر، اکنون نه ماهه باردار بود.

نوزاد در غروب 16 فوریه به دنیا آمد. حمزه با کوثر و مادرش از خانه همسرش به بیمارستان کمال عدوان، در شهر ما، بیت لاهیه، رفت. حمزه به من گفت، آنها ترسیده بودند، زیرا می توانستند هواپیماهای بدون سرنشین و هواپیماهای جنگی را بشنوند و نورهای دور حملات هوایی را ببینند. تنها دو ماه قبل، نیروهای اسرائیلی به بیمارستان حمله کرده بودند و سازمان بهداشت جهانی تشخیص داده بود که این بیمارستان دیگر کار نمی کند.

حدود ساعت 9 شب به بیمارستان رسیدند، اما نتوانستند دکتر پیدا کنند. در عوض، یک پرستار در اتاقی بدون پنجره که پتو خالی بود به آنها ملحق شد. حمزه به من گفت: «کوثر در حالی به دنیا آمد که بمب‌ها در اطراف ما می‌بارید. پس از ده دقیقه پرتنش پسر جدیدشان علی به دنیا آمد.

حمزه به من گفت که بیمارستان نه غذایی دارد که کوثر بدهد و نه پوشک برای علی. زنی به آنها یک سرنگ شیر داد. سپس کارکنان بیمارستان از آنها خواستند به خانه بروند. حمزه گفت: «علی تا ساعت‌ها پس از تولدش به سرفه و استفراغ ادامه داد.

برادر ما محمد از چادری در رفح، شهری در جنوب غزه که در حال حاضر بیش از یک میلیون فلسطینی را در خود جای داده است، تبریک گفت. اکثر آنها نیز مانند او پناهندگانی از جاهای دیگر غزه هستند. محمد در یک یادداشت از "هدیه" خود برای برادرزاده اش به من گفت. محمد گفت: «من به حمزه درباره دو گونی آرد گندم در آپارتمان بمب گذاری شده ام گفته ام. من این احساس را داشتم که آنها از حمله هوایی جان سالم به در برده اند.»

در 18 فوریه، حمزه خبرهای خوبی را به اشتراک گذاشت. او به من گفت: "بچه برای ما شانس آورده است." او به خانه ویران شده ما برگشته بود و یکی از گونی ها را در زیر آوار پیدا کرده بود. او گفت: "من گونی را بین خود و پدر و مادر و خواهرم تقسیم کردم، هرچند بخشی از آن توسط آب باران خراب شده بود." در پس‌زمینه تماس تصویری‌مان، یکی از پسرعموهای نوجوانمان را می‌دیدم که با دست خالی سنگ و شیشه را می کند و به دنبال گونی دوم می‌گشت. چند روز بعد، حمزه در شبکه های اجتماعی نوشت که برای همسرش یک هدیه کوچک برنج و گوشت گاو خریده است. او گفت که یک بشقاب برنج سفید نپخته بیست و پنج دلار آمریکا برای او هزینه داشت و یک انبوه گوشت گاو خام به اندازه یک مشت هفتاد دلار قیمت داشت.

آژانس های سازمان ملل دیگر جرات ارسال کامیون های کمک به شمال را ندارند. در اوایل ماه فوریه، سی ان ان گزارش داد که نیروهای اسرائیلی به یک ماشین محموله ی غذای آنروا شلیک کرده اند

حمله به کامیون در مرکز غزه، آژانس را بر آن داشت تا تحویل غذا به شمال را متوقف کند. آخر هفته گذشته W.F.P. تحویل های خود را از سر گرفت، اما مردم ناامید کامیون های آن را غارت کردند. بعداً مردم غذا گرفتند و یکی از رانندگان آن را کتک زدند. کاروان های آن اکنون دوباره به دلایل ایمنی متوقف شده اند. سخنگوی سازمان گفت : "تصمیم برای توقف تحویل به شمال نوار غزه به سادگی گرفته نشده است، زیرا می دانیم که به این معنی است که وضعیت در آنجا بیشتر بدتر خواهد شد و افراد بیشتری در معرض خطر مرگ از گرسنگی هستند." گفت. غزه با نخ آویزان است.

یک بشقاب برنج و گوشت گاو که حمزه به عنوان هدیه برای همسرش خرید، حدود نود و پنج دلار آمریکا برای او قیمت داشت.
چند روز پیش، من با همسرم، مرام، در حیاط پشتی آپارتمانمان در قاهره نشسته بودم و به تماشای آب پاش هایی که به علف ها آب می دادند، نشستیم. مصطفی کوچکترین فرزندمان در حالی که خواهر و برادرش در مدرسه بودند با تاب بازی می کرد. مرام به من گفت: «آبپاش ها مرا یاد مزرعه خانواده ام می اندازند. "پدر و عموها و پسرعموهایم به بوته های توت فرنگی و ساقه های ذرت آب می دادند."

به زمان هایی فکر کردم که از مزارع خانواده او توت فرنگی و ذرت چیدم. ذرت ها را شب ها زیر درخت انگور کبابی کردیم. من هنوز عکس های برداشت را دارم. اما، امسال، ممکن است توت فرنگی یا ذرت برای چیدن وجود نداشته باشد. وقتی من و مرام به چشمان یکدیگر نگاه می کنیم، هر دو غم را می بینیم.

دوشنبه گذشته، یکی از پزشکان گوش که در غزه به نام بهاء الاشقر من را معالجه می کرد، موفق شد از طریق مرز رفح وارد مصر شود. ساعت یک بامداد با تماس او از خواب بیدار شدم و دو ساعت بعد یک تاکسی او را در آپارتمان ما پیاده کرد.

از اینکه دکتر بها هنوز زنده بود خیلی خوشحال شدم. در آغوش گرفتیم. اما، همانطور که به او خیره شدم، دیدم که چقدر لاغر و ضعیف به نظر می رسد. فکر کردم این دکتری نیست که قبلا می شناختم. او از شروع جنگ سی و هفت پوند وزن کم کرده بود. در رفح، او با غذای کنسرو شده زنده مانده بود.

دكتر بهاء در سفري طولاني انجام داده بود و من احساس مي كردم كه بايد در مورد وسايلش به او كمك كنم، اما او تنها يك كوله پشتي داشت. بیشتر مملو از اسناد سفر بود. با این حال، او موفق شده بود چند هدیه کوچک از طرف برادرم محمد، برای من و مرام بیاورد . او ادویه‌های باربیکیو و شاورما را که در مصر پیدا نکردیم، به همراه یک بطری روغن زیتون فلسطینی سبز تیره باز کرد. وقتی آنها را استشمام کردم، موجی از عشق به برادرم را احساس کردم.

صبح مرام گوجه فرنگی پخت و مقداری تخم مرغ سرخ کرد. دکتر بها به ما گفت که این اولین صبحانه معمولی او در چند ماه گذشته بود. نان و فتا را داخل روغن زیتون فرو کردیم. بوی درختانی می داد که زیتون می رویاندند و طعم غزه می داد.

دکتر بها روز را صرف تعمیر گوشی و آماده شدن برای سفر بعدی خود کرد. همسر و فرزندانش که در اوایل جنگ از غزه فرار کرده بودند در اروپا منتظر او بودند. عصر برای خوردن مرغ و برنج به آپارتمان ما برگشت.

هنگام شام، فرزندانم چند دانه برنج روی زمین ریختند. دکتر بها نمی خواست آنها را دور بریزیم. او به بچه ها گفت: آنها را بردارید و در بشقاب من بگذارید. "من آنها را خواهم خورد." باید قانعش می کردیم که نیازی نیست. گفتیم برنج تازه زیاد داریم. اما نتوانستیم مانع از پاک کردن بشقابش شویم. او می دانست که در غزه، این غذا می تواند جان یک نفر را نجات دهد. ♦

 

برگردان به فارسی  توفیق وحیدی آذر

ارتباط با تبریز امروز

اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.

info@tabriz-emrooz.ir

اشتراک در خبرنامه

برای اطلاع از آخرین خبرهای تبریز امروز در کانال تلگرام ما عضو شوید.

کانل تلگرام تبریز امروز

فرم تماس با تبریز امروز

کلیه حقوق این سایت متعلق به پایگاه خبری تبریز امروز بوده و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی وتولید توسططراح وب سایت