در سال ۲۰۱۱، زمانی که ریچارد باودن، مورخ نظامی، در جستوجوی منابعی برای پروژهای درباره تاریخ ارتش بریتانیا بود، به آرشیوی در جنوب انگلستان سر زد. در آنجا، او جعبهای خاکخورده را یافت که مجموعهای از شیشههای عکاسی را در خود داشت — صفحات شیشهای منفی که در روزگار پیش از فیلمهای نگاتیو معمول بودند. باودن آنها را از روی کنجکاوی بررسی کرد و آنچه دید، حیرتانگیز بود: پرترههایی خیرهکننده از سربازان جنگ جهانی اول، با وضوحی که گویی دیروز گرفته شده بودند. این تصاویر متعلق به یک عکاس نظامی ناشناس بودند و تا آن زمان دیده نشده بودند. باودن، با کمک کارشناسان آرشیو، دریافت که این عکسها احتمالاً میان سالهای ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۸ در جبهه غربی گرفته شدهاند. در نگاه نخست، آنها همچون هر عکس تاریخی دیگری از آن دوران به نظر میرسیدند — یونیفورمهای خاکیرنگ، چهرههای خسته، پسزمینههایی گلآلود. اما وضوح این تصاویر، عمق میدان کم، و نگاه مستقیم سربازان به دوربین، حال و هوایی معاصر به آنها میداد. گویی جنگ نه صد سال پیش، بلکه همین دیروز اتفاق افتاده بود. باودن این پروژه را جدی گرفت. او با مؤسسات هنری تماس گرفت و از عکاسان پرتره مدرن دعوت کرد تا درباره این تصاویر نظر بدهند. یکی از این عکاسان گفت: «این عکسها مثل آینهای هستند. نمیتوانی نگاهشان نکنی. انگار آنها دارند به تو نگاه میکنند، نه تو به آنها.» یکی از عجایب این تصاویر، این بود که بیشتر سربازان در آنها لبخند میزدند. برخلاف تصورات رایج از عکسهای جنگی — که معمولاً مملو از رنج، ترس یا خشکی نظامیاند — این مردان نوعی آرامش و حتی شوخی در نگاهشان داشتند. برخی از آنها سیگار میکشیدند، برخی دستشان را روی شانه رفیقشان گذاشته بودند، و بعضی لبخند خفیفی داشتند. این حالتها، جنگ را از سطح عدد و تاریخ و به سطح انسان و تجربه فردی منتقل میکرد. این عکسها اکنون بخشی از مجموعهای هستند که در موزه جنگ سلطنتی لندن به نمایش درآمدهاند، با عنوان «چهرههایی از خط مقدم». نمایشگاه، به بازدیدکننده اجازه میدهد تا با بزرگنمایی فوقالعاده و وضوح بالا، تکتک جزئیات چهرهها را بررسی کند: چروکهای پیشانی، زخمهای کوچک، یا لکههای گل روی گونه. اما فراتر از زیباییشناسی، این پروژه، سؤالات مهمی درباره حافظه تاریخی و شیوه بهتصویرکشیدن جنگ مطرح میکند. ما معمولاً تاریخ را از زاویه روایات بزرگ یا سیاستهای کلان درک میکنیم، اما این تصاویر یادآوری میکنند که تاریخ، مجموعهای از زندگیهای فردی است — از لحظاتی گذرا، نگاههایی سرشار از امید، یا ناامیدی. در ماههای پس از کشف این آرشیو، باودن و همکارانش تلاش کردند هویت برخی از مردانی را که در این عکسها بودند شناسایی کنند. اما این کار آسانی نبود. بسیاری از عکسها بدون نام یا تاریخ ثبت شده بودند. با وجود آن، با استفاده از جزئیاتی مانند نشانهای روی یونیفورم، آرم واحدها، یا حتی نوشتههای کمرنگ روی پشت بعضی شیشهها، توانستند تعدادی از آنها را به افراد خاصی نسبت دهند. یکی از این چهرهها، جوانی به نام ویلیام فریزر بود، اهل منچستر. باودن از طریق رجیسترهای ارتش و اسناد بایگانیشده دریافت که فریزر در سال ۱۹۱۷ به جبهه اعزام شده و چند ماه بعد در نبرد پاسشندیل کشته شده است. خانواده او هرگز عکسی از ویلیام در یونیفورم ندیده بودند — تا زمانی که این تصویر، پس از بیش از یک قرن، نمایان شد. نوه خواهرش گفته بود: «انگار او از میان تاریخ به ما نگاه میکند. حالا میتوانم چشمان او را ببینم. این چیزیست که هیچوقت نداشتیم.» اینگونه است که پروژهی باودن، از صرفاً یک پژوهش تاریخی به تجربهای عاطفی و حتی معنوی تبدیل شد. عکسهایی که از نظر فنی فوقالعادهاند، حالا به حلقهای از پیوند میان نسلهای گذشته و حال بدل شدهاند.
در تاریخ ۱۷ ژوئن، سنای ایالات متحده قانون موسوم به GENIUS Act را تصویب کرد، که بهعنوان پیروزی بزرگی برای بخش رمزارزها تلقی شد. این لایحه با هدف تنظیم نوع خاصی از رمزارزها موسوم به استیبلکوینها تصویب شده است. اما نگاهی دقیقتر به این قانون نشان میدهد که ممکن است بهراحتی زمینهساز یک سقوط جهانی اقتصادی دیگر شود............برای درک قانون GENIUS، میتوان به روزهای اولیه رمزارزها بازگشت. این ارزها بهعنوان پولهای غیرمتمرکز ایجاد شدند که عرضه و در نتیجه ارزششان، نه توسط مردانی با کت و شلوارهای تیره در واشنگتن یا فرانکفورت، بلکه توسط یک سیستم رایانهای جهانی و پیچیده تعیین میشود. نخستین رمزارز برجسته، بیتکوین بود؛ ایدهی اصلی آن شبیهسازی طلا بود: رمزارزی قابل استخراج که عرضهای نسبتاً ثابت دارد. این مفهوم، نوید بازگشتی به دوران استاندارد طلا را میداد؛ زمانی که ارزش ارزها نه بر اساس قدرت اقتصادی کشورها، بلکه بر اساس قیمت طلا تعیین میشد. اما امروزه، خوشبینانهترین تعریف رمزارز این است که آنها مثل قمارخانهاند. افراد در رمزارز سرمایهگذاری میکنند نه بهخاطر ثبات یا قابل اعتماد بودن آن (مثل طلا)، بلکه دقیقاً بهخاطر نوسانهای شدید آن؛ چراکه این نوسانها میتوانند سودهای کلانی به همراه داشته باشند. عوامل تعیینکننده قیمت رمزارزها اغلب مبهماند، بنابراین سرمایهگذاری در رمزارزها چیزی جز انداختن تاس نیست. سود بردن در معاملات رمزارز، معمولاً به اندازهی برد در بازی رولت وابسته به شانس است.
ونس بولتر، که متهم به تیراندازی به ملیسا هورتمن، نماینده دموکرات ایالت مینهسوتا، و همسرش مارک هورتمن در تاریخ ۱۴ ژوئن ۲۰۲۵ است، در مؤسسه مسیح برای ملل در دالاس تحصیل کرده بود. این گروه یک مدرسه کتاب مقدس است که با جنبش اصلاحات جدید رسولی (NAR) مرتبط است. اصلاحات جدید رسولی (NAR) یک جنبش مسیحی کاریزماتیک اما تأثیرگذار است که شباهتهایی با پنطیکاستالیسم دارد، بهویژه در باور به اینکه خدا از طریق روحالقدس بهطور فعال با مؤمنان ارتباط برقرار میکند. با این حال، برخلاف پنطیکاستالیسم سنتی، این سازمان بر رسولان و پیامبران امروزی بهعنوان رهبرانی مقتدر تأکید دارد که وظیفه دارند جامعه را متحول کرده و پادشاهی خدا را بر زمین برقرار کنند. دعا، پیشگویی و پرستش نهتنها بهعنوان اعمال عبادی، بلکه بهعنوان ابزارهای استراتژیک برای پیشبرد دیدگاه مؤمنان از دولت و جامعه تعریف میشوند. پس از تیراندازی، مؤسسه مسیح برای ملل بیانیهای صادر کرد که در آن «قاطعانه» «هرگونه خشونت و افراطگرایی» را محکوم کرد. در این بیانیه آمده است: «مأموریت سازمان ما آموزش و آمادهسازی دانشجویان برای گسترش انجیل عیسی مسیح از طریق شفقت، عشق، دعا، خدمت، پرستش و ارزش برای زندگی انسانهاست.» اما این تیراندازی توجهها را به این مدرسه و جنبش مسیحی بزرگتری که به آن تعلق دارد جلب کرده است. یکی از مهمترین جنبههای آموزههای NAR امروز، چیزی است که به نام «مندیت یا فرمان هفت کوه» شناخته میشود. مندیت هفت کوه از مسیحیان میخواهد که در هفت حوزه کلیدی فرهنگ - دین، خانواده، آموزش، دولت، رسانه، کسبوکار و هنر - نفوذ یا «تسلط» به دست آورند..................... مندیت هفت کوه توسط الهیدان فرانسیس شفر، که آن را به نقد گستردهتر سکولاریسم و فرهنگ لیبرال مرتبط کرد، محبوبیت یافت. با گذشت زمان، این مفهوم تکامل یافت. سی. پیتر واگنر، استاد سابق الهیات و کسی که به سازماندهی و نامگذاری اصلاحات جدید رسولی کمک کرد، اغلب بهعنوان معمار الهیاتی این گروه شناخته میشود. او این مفهوم را به یک فراخوان برای تسلط تبدیل کرد. در کتاب خود در سال ۲۰۰۸ با عنوان «تسلط! چگونه اقدام پادشاهی میتواند جهان را تغییر دهد»، او مسیحیان را ترغیب کرد که کنترل مقتدرانه نهادهای فرهنگی را به دست گیرند. برای واگنر، «تئولوژی تسلط» - ایدهای که مسیحیان باید بر همه جنبههای جامعه کنترل داشته باشند - فراخوانی برای جنگ معنوی بود تا پادشاهی خدا «بر زمین همانگونه که در آسمان است» تجلی یابد. از سال ۱۹۹۶، بیل جانسون، رهبر ارشد کلیسای بتل، و جانی انلو، که خود را پیامبر و مدافع مندیت هفت کوه معرفی میکند، همراه با دیگران، ایده اصلی مندیت هفت کوه را گرفتند و آن را به رویکردی تهاجمیتر، سیاسیتر و از نظر معنوی نظامیتر تبدیل کردند. نظامیگری معنوی منعکسکننده ذهنیت تهاجمی «ما در برابر آنها» است که خط میان ایمان و اقتدارگرایی را محو میکند و تسلط بر جامعه را به نام جنگ معنوی ترویج میدهد. نسخه آنها نهتنها به دنبال تأثیرگذاری بر فرهنگ است، بلکه این تلاش را بهعنوان نبردی معنوی برای بازپسگیری و بازسازی ملت بر اساس دیدگاه آنها از اراده خدا معرفی میکند. لنس والنو، یک واعظ انجیلی مسیحی، تلهوانجلیست، سخنران و نویسنده دیگر، از اوایل دهه ۲۰۰۰ تئولوژی تسلط را ترویج کرده است. در طول انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۰ آمریکا، والنو، همراه با چندین چهره برجسته NAR، دونالد ترامپ را بهعنوان فردی که از سوی خدا مسح شده معرفی کردند تا «کوه» دولت را از کنترل شیطانی بازپس گیرند. در کتاب خود با عنوان «تهاجم به بابل: مندیت هفت کوه»، والنو و جانسون صراحتاً خواستار باورهای رهبری مسیحی بهعنوان تنها پادزهر برای زوال اخلاقی و تاریکی معنوی درکشده شدهاند.
مدارس غیرانتفاعی در ایران، در ابتدا با هدف کمک به ارتقاء کیفیت آموزشی و کاهش فشار بر مدارس دولتی تأسیس شدند. اما در دهههای اخیر، بسیاری از این مدارس عملاً به بنگاههای اقتصادی تبدیل شدهاند که سود مالی را بر اهداف تربیتی و آموزشی ترجیح میدهند. این پدیده، آثار مخربی بر کیفیت آموزش و عدالت آموزشی در کشور گذاشته است. در این نوشتار، به بررسی برخی از مهمترین نقاط ضعف مدارس غیرانتفاعی میپردازیم.
حمله گسترده اسرائیل به ایران در ۱۳ ژوئن، که بدون تأیید شورای امنیت سازمان ملل انجام شد، واکنش تلافیجویانه تهران را به دنبال داشت. دو طرف در چند روز گذشته حملاتی را علیه یکدیگر انجام دادهاند که تاکنون ده ها کشته داشته است . این تشدید تنش پیامدهای گستردهتری دارد. این امر نهادهایی مانند سازمان ملل، دیوان کیفری بینالمللی (ICC) و دیوان بینالمللی دادگستری (ICJ) را که در جریان تهاجم اسرائیل به غزه بهطور فزایندهای به حاشیه رانده شدهاند، بیشتر منزوی میکند. این نهادها اکنون ناتوان به نظر میرسند. جهان ظاهراً با یک تحول بیسابقه در نظم حقوقی بینالمللی پس از سال ۱۹۴۵ مواجه است. دولت اسرائیل با سطحی از مصونیت که بهندرت دیده شده عمل میکند. در عین حال، دولت ترامپ بهطور فعال نهادهای جهانی طراحیشده برای اجرای قوانین بینالمللی را تضعیف میکند. قدرتهای جهانی دیگر، از جمله روسیه و چین، از این فرصت برای حرکت بهسوی فراتر از نظام مبتنی بر قوانین غربی استفاده میکنند. ترکیبی از یک دولت قدرتمند که با مصونیت عمل میکند و یک ابرقدرت که مکانیزمهای پاسخگویی را غیرفعال میکند، نقطه عطفی جهانی را رقم میزند. این لحظه چنان برجسته است که ممکن است مجبور شویم آنچه درباره رفتار در روابط بینالملل و مدیریت تعارض میدانستیم، چه برای مبارزه فلسطینیها و چه برای نظام عدالت بینالمللی ساختهشده پس از جنگ جهانی دوم، بازاندیشی کنیم.............این موارد نشانههایی از فروپاشی اعتبار نظم حقوقی بینالمللی پس از سال ۱۹۴۵ هستند. سیاستهای اسرائیل در غزه و حمله آن به ایران استثنا نیست، بلکه شتابدهنده است. این موارد تأییدی برای سایر دولتها هستند که قانون دیگر قدرت را محدود نمیکند، نهادها را میتوان دور زد، و اصول بشردوستانه میتوانند برای اهداف سیاسی استفاده شوند.
«... هرگونه آسیب به اموال فرهنگی، صرف نظر از مردمی که به آنها تعلق دارد، آسیبی به میراث فرهنگی تمام بشریت است، زیرا هر مردمی در فرهنگ جهان سهیم هستند...»یونسکو
در فلوریدا، لایحهای که استفاده از تلفنهای همراه در مدارس ابتدایی و راهنمایی را از زنگ تا زنگ ممنوع میکند، اخیراً با اکثریت قاطع از مجلس قانونگذاری ایالت گذشت. ران دیسانتیس، فرماندار فلوریدا، این قانون را در تاریخ ۳۰ مه ۲۰۲۵ امضا کرد. همان لایحه مقرر میکند که دبیرستانهای شش ناحیه در فلوریدا این ممنوعیت را در سال تحصیلی آینده اجرا کنند و تا اول دسامبر ۲۰۲۶ گزارشی دربارهٔ اثربخشی آن ارائه دهند.................والدین درباره این موضوع اختلافنظر دارند. بسیاری از آنها به دلایل ایمنی میخواهند فرزندانشان تلفن همراه داشته باشند و از این رو با ممنوعیتها مخالفت میکنند. اما در بحثهای مربوط به ممنوعیت تلفن در مدارس، صدای خود دانشآموزان اغلب نادیده گرفته میشود. ما به عنوان متخصص رسانه و سلامت عمومی، در نوامبر و دسامبر ۲۰۲۴ از ۱۵۱۰ کودک ۱۱ تا ۱۳ ساله در فلوریدا درباره استفاده از رسانههای دیجیتال و نقش فناوری در زندگیشان در خانه و مدرسه نظرسنجی کردیم. پاسخهای آنها آموزنده و گاه شگفتانگیز بود.
عرف در برخی موارد بمثابه قانون است ، عرف در جامعه ما در مهریه مبتنی بر قانون نیست ، ترک ها می گویند " کیم وئریب ، کیم آلیب " چه کسی مهریه را پرداخت کرده و چه کسی آن را گرفته است ؟ اما اکنون عرف و قانون در یک جبهه نیستند! عرف مهریه را احترام به زن و خانواده می داندو بقای خانواده را با آن ایجاد می کند ، اما اکنون به قول دوستمان از قضا سکنجبین صفرا فزود ، برای دیدن تاثیر مهریه بالا به دفاتر اجرای ثبت مراجعه کنید ، آگهی های دفاتر حقوقی را در روی دیوارها بخوانید ! مهریه کاسبی نیست و نباید باشد ! جامعه دیجیتال ، جامعه ای که پول معیار ارزش ها در آن می شود ! جامعه ای که حرص ثروت شخصی را دارد و آن را به شراکت حتی با همسر نمی گذارد ! با مهریه ها خانواده هایی را که دلیل بوجود آمدنشان ارزش معنوی و بشری نیست را تحت تاثیر قرار می دهد و اکنون حتی خانواده سنتی را به لرزه در آورده است ! آیا فقها ، مجلس و سایر ذینفوذ ها می توانند شرط " مهریه عند المطالبه را به مهریه عند العقد " در بیاورند و عروس و خانواده اش فقط حق مطالبه را مهریه را همزمان و فقط در زمان عقد داشته باشند ؟ این قانون را وضع کنید سپس جامعه تدابیر لازم را برای زمان مطالبه و حد و حدود آن و مقدارش بیاندیشند؟ شاید همین 14 سکه نماد درک صحیح قانوگذار جامعه از انقلاب الکترونیک و تغییرات در برخی مبانی ارزش ها باشد.
پاپ لئو چهاردهم شعار و نشان خود را اعلام کرده است − سنتی دیرینه برای اسقفها، کاردینالها و پاپها. انتخاب نمادها و کلمات، تجربه شخصی فرد را بازتاب میدهد. سپر لئو بهصورت مورب تقسیم شده است: نیمه بالایی یک نیلوفر سفید روی زمینه آبی را نشان میدهد و نیمه پایینی نشان انجمن سنت آگوستین − انجمنی که او به آن تعلق دارد − را به نمایش میگذارد. شعار او «In Illo uno unam» است که به «در آن یگانه، ما یکی هستیم» ترجمه میشود، عبارتی از سنت آگوستین از تفسیر او بر مزمور ۱۲۷، بند دوم: «من یکی را در مسیح یگانه درک میکنم. بنابراین شما بسیارید و یکی هستید؛ ما بسیاریم و یکی هستیم.» لئو با انتخاب این شعار، نماد شناسایی آگوستین، یعنی قلبی که با یک تیر سوراخ شده است، را نیز گنجانده است.
تصور کنید کشوری با شکافهای عمیق سیاسی، جایی که گروههای مختلف به هم اعتماد ندارند و خشونت قریبالوقوع به نظر میرسد. حالا تصور کنید سیلی از تصاویر سیاسی، میمهای نفرتانگیز و ویدیوهای تمسخرآمیز از منابع داخلی و خارجی، شبکههای اجتماعی را فرا بگیرد. به نظر شما چه اتفاقی خواهد افتاد؟ استفاده گسترده از شبکههای اجتماعی در زمانهای بحران سیاسی و خشونت، پیشگیری از درگیری و ساخت صلح را دشوارتر کرده است. رسانههای اجتماعی در حال تغییرند، با فناوریها و راهبردهای جدیدی که برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی در دوران بحران سیاسی بهکار میروند. این موارد شامل راههای تازهای برای تبلیغ عقاید و اهداف، کسب حمایت، غیرانسانیکردن مخالفان، توجیه خشونت، و ایجاد تردید یا رد واقعیتهای ناخوشایند هستند. در عین حال، خود این فناوریها نیز پیچیدهتر شدهاند. هر چه بیشتر، کمپینهای رسانهای از تصاویر مانند میمها، ویدیوها و عکسها – چه ویرایششده و چه نشده – بهره میگیرند که تأثیر روانی بیشتری نسبت به متن صرف دارند. درک تصاویر برای سامانههای هوش مصنوعی دشوارتر از متن است. مثلاً ردگیری پستهایی که میگویند «اوکراینیها نازی هستند» بسیار راحتتر از تشخیص و درک تصاویری جعلی است که مثلاً سربازان اوکراینی را با نمادهای نازی نشان میدهند. اما این نوع تصاویر روز به روز رایجتر میشوند. همانطور که یک تصویر ارزش هزار کلمه را دارد، یک میم میتواند به اندازه هزار توییت تأثیرگذار باشد.
واتیکان در ۲۱ آوریل ۲۰۲۵ یعنی اول اردیبهشت ۱۴۰۴ درگذشت پاپ فرانسیس، اولین پاپ آمریکای لاتین را در سن ۸۸ سالگی اعلام کرد. او پس از استعفای غیرمنتظره بندیکت شانزدهم در ۱۳ مارس ۲۰۱۳ به مقام پاپی انتخاب شده بود و به مدت ۱۲ سال پرحادثه این سمت را بر عهده داشت....پاپ فرانسیس از پوشیدن لباسهای تجملاتی مانند کفشهای قرمز یا لباسهای ابریشمی که با سایر پاپها مرتبط بود، خودداری کرد. اما تغییراتی که او در پاپی ایجاد کرد بسیار فراتر از ظواهر بود. او کلیسا را به شیوهای که هیچ یک از پیشینیانش انجام نداده بودند به روی جهان خارج گشود.
آمریکاییها در همه سطوح ثروت، نسبت به همتایان اروپایی خود احتمال بیشتری دارد که زودتر بمیرند، حتی ثروتمندترین شهروندان آمریکایی عمر کوتاهتری نسبت به مردم شمال و غرب اروپا دارند. این یافته کلیدی مطالعه جدید ما است که در مجله پزشکی نیوانگلند منتشر شده است...................نابرابری ثروت دهههاست که در حال افزایش است، اما این افزایش در آمریکا به دلیل شکاف رو به رشد بین ثروت ثروتمندان و فقرا بیشتر از اروپا بوده است. در عین حال، با وجود هزینههای بسیار بیشتر در مراقبتهای بهداشتی نسبت به سایر کشورهای ثروتمند، آمریکا بهطور مداوم نتایج سلامت بدتری نشان میدهد، مانند نرخ بالاتر مرگومیر نوزادان و مرگومیر قابل اجتناب. مطالعه ما همچنین شکاف مرگومیر مرتبط با ثروت را در آمریکا در مقایسه با اروپا گستردهتر نشان میدهد. به عبارت دیگر، ثروت شخصی در آمریکا بیش از اروپا سالهای عمر میخرد. این یافتهها نشان میدهد که ثروت شخصی بهتنهایی نمیتواند عواملی مانند رفتارهای سلامت (مثل سیگار کشیدن یا نوشیدن زیاد)، آموزش یا حمایت اجتماعی را که بر طول عمر تأثیر میگذارند، جبران کند. در هسته این پژوهش، ما پیشنهاد میکنیم که نتایج سلامت بیش از فقط سیستمهای مراقبت بهداشتی تحت تأثیر قرار میگیرند. به احتمال زیاد سیاستهای اقتصادی و اجتماعی - از آموزش و اشتغال تا مسکن و امنیت غذایی - نقش مهمی در تعیین طول عمر افراد، از جمله در توزیع ثروت، ایفا میکنند. کشورهای اروپایی راههایی برای کاهش نابرابریهای سلامت بدون افزایش چشمگیر هزینههای بهداشتی پیدا کردهاند. با توزیع برابرتر منابع ارتقادهنده سلامت در میان گروههای ثروت، این کشورها ممکن است محیطهایی ایجاد کرده باشند که در آن طول عمر کمتر به ثروت فردی وابسته است.
آمارها نشان میدهد که ما اکنون در ساعات بیداریمان بیشتر از هر زمان دیگری تنها هستیم؛ بیشتر در خانه میمانیم تا در مکانهای عمومی وقت بگذرانیم. تعداد افرادی که به تنهایی غذا میخورند یا تنها سفر میکنند، رو به افزایش است و نرخ زندگی فردی در پنجاه سال گذشته تقریباً دو برابر شده است. این روندها همزمان با اعلام وضعیت «اپیدمی تنهایی» در سال ۲۰۲۳ بود و باعث شد برخی مدعی شوند که آمریکا وارد «قرن ضد اجتماعی» شده است. درست است که تنهایی مزمن میتواند پیامدهایی مانند افسردگی و کاهش طول عمر به همراه داشته باشد و باید بهعنوان مشکلی اجتماعی مورد توجه جدی قرار گیرد، اما در این میان، بُعد دیگری نیز وجود دارد که شایسته بررسی دقیقتری است. برای برخی افراد، گرایش به تنها بودن، بیانگر اشتیاق به حالتی است که پژوهشگران آن را «خلوت مثبت» مینامند – حالتی که با بهزیستی و سلامت روانی در ارتباط است، نه با تنهایی. .....چرا مردم دوست دارند تنها باشند – و خودم هم زمان زیادی را در تنهایی گذراندهام – بنابراین به خوبی با لذتهای خلوت آشنا هستم. یافتههای من در کنار مطالعات دیگر نشان میدهد که زمانی که افراد به اختیار تنها میشوند، مزایای متعددی به دست میآورند؛ از جمله فرصتی برای بازیابی انرژی، رشد فردی، ارتباط با احساسات و افزایش خلاقیت.
آیا میدانستید ممکن است رژلبی که استفاده می شود ، از سوسکها ساخته شده باشد؟ یا اینکه غذای گربهها به زودی از مگسها تهیه شود؟ مردم به دلایل مختلفی اقدام به پرورش حشرات میکنند: کشاورزان زنبور عسل را برای گردهافشانی میلیاردها دلار محصول پرورش میدهند، شرکتهای نساجی کرم ابریشم را برای تولید پیلههایشان نگهداری میکنند، و شرکتهای آرایشی از سوسکهای کوشینیل برای رنگدهی بهره میبرند. پژوهشگران نیز از حشرات در آزمایشگاهها استفاده میکنند: مگسهای میوه انقلابی در ژنتیک ایجاد کردهاند، سوسکها به دانش ما دربارهی عصبشناسی کمک میکنند، و مورچهها الهامبخش رباتهای مبتنی بر هوش مصنوعی شدهاند. بهعلاوه، شرکتهای دارویی لاروهای مگس گوشت را برای پاکسازی زخمها پرورش میدهند، ملخهای صحرایی را برای استخراج ترکیباتی که ممکن است به کاهش خطر بیماریهای قلبی کمک کنند، و حشراتی به نام لاک را بهخاطر ترشحاتشان نگهداری میکنند؛ ترشحاتی که برای پوشش دادن قرصها به کار میروند. در مجموع، هر ساله تریلیونها حشره در سراسر جهان پرورش داده میشوند – یعنی بیشتر از تمام دامهای دیگر روی زمین. تنها از گونهای به نام مگس سرباز سیاه، حدود ۲.۱ تریلیون عدد در سال پرورش داده میشود – و اگر روند فعلی صنعت ادامه یابد، این عدد تا سال ۲۰۳۵ سه برابر خواهد شد. در حال حاضر، حدود ۳۰ برابر تعداد مرغهایی که به عنوان رایجترین حیوان مزرعهای پرورش داده میشود، حشره تولید میشود.
در شماره کریسمس ۱۹۶۹ مجله ووگ، ولادیمیر ناباکوف پیشنهادی برای تدریس «اولیس» جیمز جویس ارائه داد: «به جای تداوم دادن به چرتوپرتهای پرمدعای عناوین فصول هومری، کروماتیک و احشایی، مربیان باید نقشههایی از دوبلین تهیه کنند که مسیرهای درهمتنیده بلوم و استفن به وضوح ترسیم شده باشد.» او خودش یک نقشه جذاب کشید. چند دهه بعد، جوزف نوگنت، استاد انگلیسی کالج بوستون، و همکارانش نقشهای ارائه شده در گوگل تهیه کردند که قدمبهقدم استفن ددالوس و لئوپولد بلوم را دنبال میکند. انجمن ویرجینیا وولف بریتانیا، و همچنین دانشجویان مؤسسه فناوری جورجیا، بهطور مشابه مسیرهای پیادهروان لندنی در «خانم دالووی» را بازسازی کردهاند. این نقشهها نشان میدهند که این رمانها تا چه حد به ارتباط عجیبی بین ذهن و پاها وابستهاند. جویس و وولف نویسندگانی بودند که جوشوخروش آگاهی را به کاغذ و جوهر تبدیل کردند. برای انجام این کار، شخصیتهایشان را به پیادهروی در شهر فرستادند. وقتی خانم دالووی راه میرود، صرفاً شهر اطرافش را حس نمیکند. بلکه در گذشتهاش فرو میرود و بیرون میآید، لندن را به منظرهای ذهنی با بافتی غنی تبدیل میکند، «آن را میسازد، گرد خودش بنا میکند، واژگونش میکند، هر لحظه از نو خلقش میکند.» از زمان فیلسوفان یونانی سرگردان، بسیاری از نویسندگان دیگر ارتباط عمیق و شهودی بین پیادهروی، تفکر و نوشتن کشف کردهاند. (در واقع، آدام گوپنیک دو هفته پیش در نیویورکر درباره پیادهروی نوشت.) هنری دیوید ثورو در دفترچهاش نوشت: «چه بیهوده است که برای نوشتن بنشینی وقتی برای زندگی کردن بلند نشدهای!» «فکر میکنم لحظهای که پاهایم شروع به حرکت میکنند، افکارم شروع به جریان یافتن میکنند.» توماس دوکینسی محاسبه کرده که ویلیام وردزورث—که شعرهایش پر از گشتوگذار در کوهها، جنگلها و جادههای عمومی است—در طول زندگیاش تا صد و هشتاد هزار مایل پیادهروی کرده، یعنی بهطور متوسط شش و نیم مایل در روز از پنجسالگی. چه چیزی در پیادهروی بهخصوص آن را برای تفکر و نوشتن اینقدر مناسب میکند؟ پاسخ از تغییرات شیمیایی ما شروع میشود. وقتی پیادهروی میکنیم، قلب سریعتر میتپد، خون و اکسیژن بیشتری نهتنها به عضلات بلکه به همه اندامها—از جمله مغز—پمپاژ میکند. آزمایشهای زیادی نشان دادهاند که بعد یا حین ورزش، حتی تلاش بسیار ملایم، افراد در آزمونهای حافظه و توجه بهتر عمل میکنند. پیادهروی منظم همچنین اتصالات جدیدی بین سلولهای مغزی ایجاد میکند، از فرسایش معمول بافت مغز که با افزایش سن رخ میدهد جلوگیری میکند، حجم هیپوکامپ (منطقهای از مغز که برای حافظه حیاتی است) را افزایش میدهد و سطح مولکولهایی را که هم رشد نورونهای جدید را تحریک میکنند و هم پیامها را بین آنها منتقل میکنند، بالا میبرد.
در آگوست ۱۹۱۸، ویرجینیا وولف مدتی آرام را در خانه روستایی آشهام در ساسکس روستایی گذراند که او و همسرش، لئونارد، اجاره کرده بودند. وولف به دوستش، بانوی اجتماعی اوتولین مورل، نوشت: «ما تقریباً تنها بودیم، که تأثیر معنوی عمیقی بر ذهن دارد. بدون شایعه، بدون بدخواهی، بدون حمایت از همنوعان.» او پس از شش ماه انزوا طعنه زد: «من باید به نوعی قدیس میشدم و لئونارد قطعاً پیامبری میشد. ما در حین راه رفتن در جادهها، به مردم فضیلت میبخشیدیم.» اما با آمدن مهمانان در شب قبل، هرگونه ادعای تقدس از بین رفت: «من چنان غرق دنیای مادی شدم که امروز صبح اصلاً پاک نیستم. پنج ساعت شایعهپراکنی کردیم.» وولف میدانست که انسان بودن یعنی حرف زدن درباره انسانهای دیگر. همه ما شایعهپراکنی میکنیم و کسانی که این کار را نمیکنند یا دروغ میگویند یا مردهاند. درست است که کمتر کسی به اینکه بهعنوان شایعهپرداز شناخته شود افتخار میکند—این برچسب بیش از حد قاطع و قضاوتی است و با مفاهیمی از افشاگری اسرار و بیاخلاقی همراه است. با این حال، با زنگ تلفن یا صدای پیام در چت گروهی، قلبمان از امید به شنیدن تکهای وسوسهانگیز و تازه به تپش میافتد. شایعهپراکنی سرگرمکننده است و همچنین ما را حفظ میکند.
عبارت «نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین» مدتهاست که در سیاست جهانی جا افتاده است. رهبران غربی اغلب از آن برای توصیف چارچوبی از قوانین، هنجارها و نهادهایی استفاده میکنند که برای هدایت رفتار دولتها طراحی شدهاند. طرفداران استدلال میکنند که این چارچوب پایهای برای دههها ثبات و رفاه فراهم کرده است، در حالی که منتقدان منصفانه بودن و متناسب بودن آن را در جهان چندقطبی امروز زیر سؤال میبرند. اما دقیقاً نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین چیست، چه زمانی پدید آمد و چرا امروزه بیشتر درباره چالشهای آن شنیده میشود؟ نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین، که در ابتدا به عنوان «نظم بینالمللی لیبرال» شناخته میشد، از ویرانیهای جنگ جهانی دوم سر برآورد. این چشمانداز جاهطلبانه و جهانی بود: ایجاد نظامی جهانی مبتنی بر ارزشهای دموکراتیک لیبرال، سرمایهداری بازار و همکاری چندجانبه. در هستهی این پروژه، ایالات متحده قرار داشت که خود را به عنوان رهبر بیرقیب این نظم جدید میدید. ایده این بود که آشوب سیاست قدرتهای بزرگ و اتحادهای متغیر با جهانی قابل پیشبینی جایگزین شود که توسط قوانین و هنجارهای مشترک اداره میشود. مرکزی در این چشمانداز، تأسیس نهادهایی مانند سازمان ملل متحد، صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی بود. این نهادها، در کنار هنجارهای پذیرفتهشده و قوانین رسمی، قصد داشتند همکاری سیاسی، حل مسالمتآمیز اختلافات و بازسازی اقتصادی کشورهای آسیبدیده از جنگ را ترویج دهند. با این حال، چشمانداز یک نظم بینالمللی لیبرال واقعاً جهانی به سرعت از هم پاشید. با آغاز جنگ سرد، جهان به دو بلوک رقیب تقسیم شد. بلوک غربی، به رهبری ایالات متحده، به اصول نظم بینالمللی لیبرال پایبند بود. در همین حال، بلوک کمونیستی به رهبری شوروی، نظامی موازی با هنجارها، قوانین و نهادهای خود ایجاد کرد. پیمان ورشو همراستایی نظامی را فراهم کرد، در حالی که شورای کمک اقتصادی متقابل همکاری اقتصادی را مدیریت میکرد. بلوک کمونیستی بر برنامهریزی اقتصادی دولتی و حاکمیت تکحزبی تأکید داشت و تأکید نظم لیبرال بر دموکراسی و بازارهای آزاد را رد میکرد.
در مسابقه هنری سالانه نمایشگاه ایالتی کلرادو جوایزی را در تمامی دستههای معمول مانند نقاشی، تکه دوزی و مجسمهسازی اهدا کرد. اما یکی از شرکتکنندگان، جیسون ام. آلن از پوئبلو وست، کلرادو، اثر خود را با قلممو یا گل خلق نکرد. او اثرش را با استفاده از Midjourney، یک برنامه هوش مصنوعی که خطوط متن را به گرافیکهای فوق واقعگرایانه تبدیل میکند، خلق کرد. اثر آلن، «Théâtre D’opéra Spatial»، در بخش هنرمندان نوظهور دیجیتال نمایشگاه برنده جایزه اول شد و به یکی از اولین آثار تولید شده توسط هوش مصنوعی تبدیل شد که چنین جایزهای را کسب کرده است. این موضوع واکنشهای شدیدی از سوی هنرمندان به دنبال داشت که او را متهم به تقلب کردند. آلن در مصاحبه تلفنی خود دفاع کرد و گفت که به وضوح اعلام کرده بود اثرش با استفاده از هوش مصنوعی خلق شده و هیچ کس را در مورد منشأ آن فریب نداده است. او گفت: «قصد عذرخواهی ندارم. من برنده شدم و هیچ قانونی را زیر پا نگذاشتم.» هنر تولید شده توسط هوش مصنوعی سالهاست که وجود دارد، اما ابزارهایی که منتشر شدهاند — با نامهایی مانند DALL-E 2، Midjourney و Stable Diffusion — این امکان را برای افراد مبتدی فراهم کردهاند که با تایپ چند کلمه در یک جعبه متن، آثار پیچیده، انتزاعی یا فوق واقعگرایانه خلق کنند. این برنامهها بسیاری از هنرمندان انسانی را نگران آینده خود کردهاند — چرا کسی باید برای هنر پول بدهد وقتی میتواند خودش آن را تولید کند؟ این موضوع همچنین بحثهای شدیدی درباره اخلاقیات هنر تولید شده توسط هوش مصنوعی ایجاد کرده و با مخالفت افرادی مواجه شده است که ادعا میکنند این برنامهها اساساً نوعی پیشرفته از سرقت ادبی هستند. آلن، ۳۹ ساله، امسال شروع به آزمایش با هنر تولید شده توسط هوش مصنوعی کرد. او استودیویی به نام Incarnate Games دارد که بازیهای رومیزی تولید میکند و کنجکاو بود که چگونه نسل جدید تولیدکنندگان تصاویر هوش مصنوعی در مقایسه با هنرمندان انسانی که آثارشان را سفارش میداد، عمل میکنند. او به یک سرور چت Discord دعوت شد که در آن افراد Midjourney را آزمایش میکردند. این برنامه از فرآیندی پیچیده به نام «diffusion» استفاده میکند تا متن را به تصاویر سفارشی تبدیل کند. کاربران یک سری کلمات را تایپ میکنند و ربات در عرض چند ثانیه یک تصویر تولید میکند.
در سال ۲۰۲۲، یک اثر هنری تولیدشده توسط هوش مصنوعی در مسابقه هنری ایالت کلرادو برنده شد. جیسون آلن، هنرمند این اثر، از Midjourney — یک سیستم هوش مصنوعی تولیدی که با استفاده از آثار هنری جمعآوریشده از اینترنت آموزش دیده بود — برای خلق این اثر استفاده کرده بود. فرآیند خلق این اثر کاملاً خودکار نبود: آلن بیش از ۸۰ ساعت زمان صرف کرد و حدود ۹۰۰ بار اثر خود را اصلاح و بهبود بخشید تا به نتیجه نهایی برسد. با این حال، استفاده او از هوش مصنوعی برای برندهشدن در این مسابقه، واکنشهای تندی را در فضای آنلاین به دنبال داشت. یکی از کاربران توییتر نوشت: «ما شاهد مرگ هنر هستیم که دقیقاً مقابل چشمانمان در حال وقوع است.» با مطرحشدن ابزارهای هنری تولیدشده توسط هوش مصنوعی مانند Midjourney و Stable Diffusion، سؤالاتی درباره مالکیت و نویسندگی نیز مطرح شدهاند. توانایی تولیدی این ابزارها نتیجه آموزش آنها با استفاده از تعداد زیادی آثار هنری قبلی است، که از طریق آنها هوش مصنوعی یاد میگیرد چگونه خروجیهای هنری ایجاد کند. آیا هنرمندانی که آثارشان برای آموزش این مدلها استفاده شدهاند، باید غرامت دریافت کنند؟ چه کسی مالک تصاویری است که سیستمهای هوش مصنوعی تولید میکنند؟ آیا فرآیند تنظیم و بهبود دستورات برای هوش مصنوعی تولیدی، نوعی بیان خلاقانه اصیل است؟ از یک سو، علاقهمندان به فناوری از کارهایی مانند اثر آلن استقبال میکنند. اما از سوی دیگر، بسیاری از هنرمندان حرفهای استفاده از آثارشان برای آموزش هوش مصنوعی را استثمارگرانه میدانند.
تقریباً صد سال پیش، یک فضاپیمای ساختهشده با عجله در اسمالویل، کانزاس سقوط کرد. در داخل آن یک نوزاد بود — تنها بازماندهی یک سیارهی نابودشده بر اثر پیری. پس از اینکه متوجه شد دارای قدرت و تواناییهای فوقبشری است، پسرک تصمیم گرفت از قدرت خود برای کمک به بشریت و دفاع از ستمدیدگان استفاده کند. این داستان سوپرمن است: یکی از شناختهشدهترین شخصیتهای تاریخ، که برای اولین بار در سال ۱۹۳۸ در صفحات کمیکبوکهای اکشن کمیکس به مخاطبان معرفی شد — کمیکی که بسیاری از طرفداران آن را مهمترین کمیک تاریخ میدانند. به عنوان یک مورخ مهاجرت و قومیت آمریکایی — و یک طرفدار دیرینه کمیکها — من این داستان تخیلی مشهور را به عنوان یک تمثیل درباره مهاجرت و رویای آمریکایی میخوانم. این داستان در اصل، داستان نهایی یک مهاجر در اوایل قرن بیستم است، زمانی که بسیاری از مردم ایالات متحده را سرزمینی با دروازههای باز میدیدند که به یتیمهای جهان فرصتی میداد تا به بالاترین پتانسیل خود برسند. این نوزاد که توسط یک خانواده روستایی به نام کلارک کنت بزرگ شد، با بهترین ویژگیهای آمریکا پرورش یافت. اما، مانند همه داستانهای مهاجران، داستان کنت دو بخش دارد. بخش اول داستان مهاجرت است: داستان اینکه چگونه کال-ال — نام اصلی سوپرمن — از سیاره کریپتون رانده شد و سرزمین جدیدی را پذیرفت. این داستان خاستگاه، میراث خالقان سوپرمن را منعکس میکند: دو نفر از بسیاری از نویسندگان و هنرمندان یهودیآمریکایی که عصر طلایی کمیکبوکها را رقم زدند.
تقریباً همهی افراد گاهی در محیط کار با خشم دستوپنجه نرم میکنند. افراد از خشم سرپرستان ستمگر میترسند، احساس خشم خود را سرکوب میکنند تا ظاهری حرفهای داشته باشند، یا عصبانیت خود را بر سر همکاران – چه بهحق و چه ناحق – خالی میکنند. واکنشها نسبت به خشم در محیط کار میتواند شدید باشد، اما همیشه مؤثر نیست. ما، بهعنوان پژوهشگرانی که خود نیز گاهی گرفتار چالشهای خشم میشویم، به این احساس علاقهمندیم. ما دلایل، فرآیندهای زیرین و پیامدهای خشم را از دیدگاههای مدیریت، روانشناسی، بازاریابی و مذاکره بررسی کردهایم. اخیراً، بیش از ۴۰۰ مقاله تحقیقاتی در حوزههای روانشناسی، مدیریت و دیگر رشتههای مرتبط را مرور کردیم که موضوعاتی از فعالیتهای مغزی گرفته تا مذاکره و روابط نژادی را در بر میگرفت. اما با وجود شیوع خشم در محیط کار و دههها تحقیق درباره آن، هنوز روشی ساده برای درک چرخه زندگی خشم و نحوه مدیریت مؤثر آن نیافتیم. با این حال، وقتی عمیقتر به ادبیات پژوهشی پرداختیم، دریافتیم که تنها تغییر نحوهی نگرش به خشم میتواند یک چارچوب جدید و منعطف برای مدیریت این احساس در زندگی روزمره ارائه دهد. پیشنهاد ما این است که خشم را بهعنوان یک جریان از احساسات، مانند آب در یک شلنگ باغچه، در نظر بگیرید. با چنین نگرشی، میتوان ابعاد کلیدی خشم را بررسی کرد: مسیر و شدت آن. دانستن اینکه شلنگ بهدرستی هدایت شده است یا نه و اینکه شدت جریان مناسب است یا خیر، برای تعیین زمان، چگونگی و دلیل تمرکز یا تغییر مسیر خشم و افزایش یا کاهش شدت آن ضروری است.
پانصد سال پیش، در زمستان ۱۵۲۴-۱۵۲۵، گروههایی از دهقانان در حومه آلمان به دنبال جذب نیرو بودند. این آغاز جنگ دهقانان آلمان بود، بزرگترین قیام در اروپا پیش از انقلاب فرانسه. هدف دهقانان سرنگونی نظام رعیتی و ایجاد جامعهای عادلانهتر بر اساس کتاب مقدس مسیحی بود. برای ماهها، آنها صومعهها و قلعههای اربابانشان را تصرف کردند. تا مارس ۱۵۲۵، ارتشهای دهقانی به دهها هزار نفر از الزاس تا اتریش و از سوئیس تا ساکسونی گسترش یافته بودند. دهقانان البته شکایات اقتصادی داشتند، اما از پیام آزادی یا "Fryheit" به زبان آلمانی که توسط الهیدان مارتین لوتر تبلیغ میشد نیز الهام میگرفتند؛ کسی که بهتازگی اصلاحات پروتستانی را آغاز کرده بود. با این حال، رد قاطعانه لوتر از خواستههای دهقانان به شکست سنگین آنها کمک کرد.............در سال ۱۵۱۷، هشت سال پیش از جنگ دهقانان آلمان، لوتر با ۹۵ تز خود اصلاحات را آغاز کرد. این تزها باور لوتر را منعکس میکردند که پاپ و کلیسای کاتولیک با فروش آمرزشنامهها از فقرا سوءاستفاده میکنند و پولشان را برای وعده دروغین بخشش گناهان میگیرند. لوتر بهجای آن آموخت که خداوند گناهان مؤمنان را آزادانه میبخشد. در یکی از معروفترین رسالههای اولیهاش، «آزادی یک مسیحی»، که در سال ۱۵۲۰ نوشته شد، لوتر استدلال کرد که چون مسیحیان تنها با ایمان نجات مییابند یا «توجیه» میشوند، کاملاً از نیاز به انجام کارهایی برای کسب رستگاری آزادند. این شامل روزهداری، زیارت و خرید آمرزشنامهها میشد. حملات لوتر به کلیسای کاتولیک، کشیشان و راهبان بهسرعت تندتر شد. او و متحدانش آنها را بهخاطر غارت دهقانان و فقرا از طریق ربا - عملی که وام دادن پول با نرخ بهره بالا بود - مورد انتقاد قرار دادند. از آنجا که کتاب مقدس هیچ پشتیبانی برای چنین اعمالی ارائه نمیداد، آنها استدلال کردند که فقرا باید از آنها آزاد باشند.
برخی از بینندگان فیلم «بروتالیست» احتمالاً برای اولین بار با بروتالیسم آشنا میشوند، سبکی معماری که نام خود را به این فیلم داده است. این فیلم، که برای ۱۰ جایزه اسکار نامزد شده، بر تلاشهای قهرمان خیالی، لاسلو توت، متمرکز است تا ساختمانی عظیم، بتنی و پناهگاهمانند را در پنسیلوانیا بهعنوان یک مرکز اجتماعی به واقعیت تبدیل کند. توت، که از بازماندگان هولوکاست است، بر مقیاس عظیم بنا، سطوح بتنی بدون تزئین و فضای داخلی پیچدرپیچ آن اصرار دارد تا نسخهای معماری از دنیای درونی شکسته و آسیبدیده خود خلق کند. انگیزه تقریباً وسواسگونه او برای تکمیل این اثر به پروژهای عمیقاً شخصی برای غلبه بر آسیبهایش تبدیل میشود. با این حال، «بروتالیست» اطلاعات چندانی درباره معماری بروتالیستی فراتر از رابطه بازتابی آن با توت ارائه نمیدهد. طرحها و عکسهایی از ساختمانهای واقعی بروتالیستی در چند صحنه ظاهر میشوند و نگاهی به ریشه و سبک توت میدهند. اما این سازهها بهعنوان محصول خودخواهی یک معمار به تصویر کشیده میشوند، در حالی که فلسفه پشت بروتالیسم توضیح داده نمیشود. داستان واقعی بروتالیسم بسیار گستردهتر است.
هنگامی که به محیط اطراف خود نگاه میکنید، ممکن است به نظر آید که بر روی صفحهای مسطح زندگی میکنید. این تصور از آنجا ناشی میشود که شما میتوانید با استفاده از یک نقشه - که ورقهای مسطح است - در شهری جدید راه خود را پیدا کنید و همه مکانهای اطراف را شناسایی کنید. شاید به همین دلیل برخی در گذشته معتقد بودند زمین مسطح است. اما امروزه اکثر مردم میدانند که این باور با حقیقت فاصله زیادی دارد. شما در واقع بر سطح کرهای عظیم زندگی میکنید، مشابه یک توپ ساحلی به اندازه زمین با چند برآمدگی اضافهشده. سطح این کره و صفحه مسطح، دو فضای ممکن دوبعدی (2D) هستند، به این معنا که شما میتوانید در دو جهت حرکت کنید: شمال و جنوب یا شرق و غرب. چه فضاهای دیگری ممکن است وجود داشته باشد که شما در آن زندگی کنید؟ به عبارت دیگر، چه فضاهای دوبعدی دیگری در اطراف شما وجود دارند؟ برای مثال، سطح یک دونات عظیم نیز یک فضای دوبعدی دیگر است. از طریق شاخهای از ریاضیات به نام توپولوژی هندسی، ریاضیدانان فضاهای ممکن را در همه ابعاد بررسی میکنند. چه در طراحی شبکههای حسگری امن، چه در استخراج دادهها یا استفاده از اوریگامی برای استقرار ماهوارهها، زبان و ایدههای اساسی به احتمال زیاد از توپولوژی سرچشمه میگیرند.
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.