27 اسفند 1400
در آغاز تحت نظارت مداوم پليس امنيتي قرار داشتم. موقعي كه زبان محلي، سوتهو،[1] را ميآموختيم، آنها اذيت و آزارشان را بخاطر تأثير متقابل ما با جامعه افزايش دادند. «آشوبگر سووتو» اصطلاحي ـ كه آنها قبلاز آنكه مردم را از ما جدا نمايند بهكار ميبردند ـ هيچ كار ديگري نميكردند. از اين رو آنها مستقيماً مرا در نظر گرفتند و به سوي من آمدند. من تقريباً تغييري هر روزه را آغاز كردم ـ بطوريكه بسياري از آنها احمقانه به نظر ميرسيدند آنها مجبور گرديدند تا تغييراتي را در حكم ممنوعيت من بوجودآورند. تقريباً هر روزه در دادگاه حضور داشتم. منزل من به «عرصه فعاليت»، حوزه و قلمرو كلانتري و پليس، با پليس امنيتي آن كه بطور مداوم در آنجا رفت و آمد ميكرد شباهت داشت. گرت پرنسيلو، پليس امنيتي، مخصوصاً براي مواظبت بر كليه فعاليتهايم تعيين گرديد. او بيش از اندازه ـ براي دستگيري من در حين ارتكاب عملي كه حكم ممنوعيت و تبعيد را لغو مينمايد تلاش ميكرد. در طول اولين سال تبعيد، پرنسيلو اغلب در نيمه شب براي بازرسي تخت و كمد به منزلم ميآمد، در همان زمان هم كسي را كه فكر ميكرد بطور غيرقانوني به ملاقات من ميآمد تحقيق و بازرسي مينمود. ما آنچنان با يكديگر مشاجره ميكرديم كه بعداز آن بيشتر از منزل من فاصله ميگرفت ـ حالا ماشين خود را به روي تپه پارك ميكند و دو چشمي مواظب من ميگردد.
تبریز امروز:
پليس امنيتي
در آغاز تحت نظارت مداوم پليس امنيتي قرار داشتم. موقعي كه زبان محلي، سوتهو،[1] را ميآموختيم، آنها اذيت و آزارشان را بخاطر تأثير متقابل ما با جامعه افزايش دادند. «آشوبگر سووتو» اصطلاحي ـ كه آنها قبلاز آنكه مردم را از ما جدا نمايند بهكار ميبردند ـ هيچ كار ديگري نميكردند. از اين رو آنها مستقيماً مرا در نظر گرفتند و به سوي من آمدند.
زن سیاه پوست با پلاکاردی به زبان سوتهو
من تقريباً تغييري هر روزه را آغاز كردم ـ بطوريكه بسياري از آنها احمقانه به نظر ميرسيدند آنها مجبور گرديدند تا تغييراتي را در حكم ممنوعيت من بوجودآورند. تقريباً هر روزه در دادگاه حضور داشتم. منزل من به «عرصه فعاليت»، حوزه و قلمرو كلانتري و پليس، با پليس امنيتي آن كه بطور مداوم در آنجا رفت و آمد ميكرد شباهت داشت.
گرت پرنسيلو، پليس امنيتي، مخصوصاً براي مواظبت بر كليه فعاليتهايم تعيين گرديد. او بيش از اندازه ـ براي دستگيري من در حين ارتكاب عملي كه حكم ممنوعيت و تبعيد را لغو مينمايد تلاش ميكرد. در طول اولين سال تبعيد، پرنسيلو اغلب در نيمه شب براي بازرسي تخت و كمد به منزلم ميآمد، در همان زمان هم كسي را كه فكر ميكرد بطور غيرقانوني به ملاقات من ميآمد تحقيق و بازرسي مينمود. ما آنچنان با يكديگر مشاجره ميكرديم كه بعداز آن بيشتر از منزل من فاصله ميگرفت ـ حالا ماشين خود را به روي تپه پارك ميكند و دو چشمي مواظب من ميگردد.
من از سال 1962 در تبعيد بودهام. آخرين حكم تبعيد، كه دوره آن را باز داشت درشب و پايان هر هفته در منزل را شامل ميگرديد. حكمي كه در روز 16 مه 1977، به اينجا تبعيد گرديدم به من ابلاغ شد ـ فكر ميكنم آن را روي ميز كلانتري باقي گذاردم، ضرورت اينكه متن اخطار را بخوانم نميبينم. كه راه زندگي من و راه زندگي تمامي كساني ميباشد كه همانند من در تبعيد بودهاند و من آن را با قلب خود ميشناسم.
حالا اين حكم زير نظر اداره قانون امنيت داخلي[2] ميباشد. كه به سختي با قوانين ديگر فرق دارد. تمامي آن سالها را تحت نظر قانونجلوگيري از كمونيسم در تبعيد بودهام. اين يكي تا اندازهاي سختتر از بقيهميباشد. اين تنها فرق واقعي ميباشد. كاملاً شبيه به حكم اخطاري است كه در سال1962 دريافت داشتم. با آن نوع قانون نژادپرستانه، كه ما را از هرگونه حقوق انسانيمحروم مينمايد مطابقت دارد. قانوني كه نفرتانگيز و زشت ميباشد و تنها تا آن اندازهاي كه به من ارتباط پيدا ميكند مجبور به موافقت و رعايت آن بودم، ولي نميتوانستم بيشتر از اين وقتم را براي موضوع و مسئله بررسي حكم محكوميت تلف نمايم.
من حتي بدون اجازه نميتوانم به كليسا بروم. اما براي اين موضوع هرگز نزد رئيس دادگاه بخش نخواهم رفت و از او اجازه رفتن به كليسا براي نيايش و عبادت خداوند را نخواهم گرفت. از اينكه آنها فكر ميكنند، قدرت مذهبي را دارا هستند به گذشته خيلي دور برميگردد. كه به معني پذيرش آنها به جاي قدرت خداوند ميباشد. من هرگز اجازه رفتن به كليسا را از نوع انسان نخواهم گرفت. اين حقوق مختص خداوند است نه هيچكس ديگر.
در اين محدوده تعداد ده كليسا براي جامعه كوچك ما وجود دارد ـ تمامي آن چيزي كه به فراواني يافت ميشود، با ساختمانهايي وسيع، كه مدرنترين آنها كليساي دوچ رفرم[3] ميباشد. كليساي چند نژادي وجود ندارد؛ يك كليساي انگليكان هم براي سياهان وجود دارد، اما عبادت كنندهي در آن ديده نميشود. در يكي از هفتهها فردي از دوستان خانواده، پدر جان روشتون از كليساي انگليكان، آمده بود كه مراسم آئين دعاي عشاي رباني را برايم انجام بدهد.
او اجازه ورود به خانهام را نداشت. فقط دكتر و قاضي ـ باستثناي بچههايم اجازه ورود را داشتند. لذا وقتي وارد خانهام شد، بيرون از سلولهاي سكونتم فرياد كشيد ـ در واقع آنچه كه بعنوان خانهام بود، درست تركيبي از سه سلول مجاور هم بود ـ بيرون دويدم و بيرون از ماشين او دعا كرديم روي كاپوت ماشين، آئين دعاي عشاي رباني را به من ميدهد؛ و موقعي كه هوا، باران باريد داخل ماشين نشستيم.
پليس امنيتي ـ وقتي كه ما براي نامگذاري و تعميد فرزند بزرگم به كليساي جامع بلومفونتن رفتيم ـ فكر ميكنيد چه كسي به ديوار مقابل تكيه داده، و سراپا گوش و نظارهگر سخنراني ميباشد؟ پرنيسيلو! كه حتي از اقوام نزديك نيز بيشتر با ما قاطي ميباشد و نزديكي ميكند!
پلیس امنیتی افریقای جنوبی
بنابراين براي سفيدپوستان آفريقاي جنوبيمان احساس تأسف ميكنم. اينطور به نظر ميرسد كه عمل اشتباهي را انجام نميدهند، براي آنان همه چيزها طبيعي به نظر ميرسد. اينچنين تجاوزات فاحش و آشكاري به قسمتي از زندگي عاديشان تبديل گشته كه هيچ چيز ناهنجاري در آن نميبينند! «كجا اينچنين تروريستها و افرادي كه طرفدار ارعاب و زور ميباشند وجود دارد؟ در اينجا حتي در خانه خدا! هم بايد پليس حضور داشته باشد!»
پس از آن واقعه ديگري كه نشان ميدهد چگونه آنها به رفتار طبيعي انسان عكسالعملي غيرطبيعي نشان ميدهند براي: دوستان، هلن ژوزف و باربارا وايت، كه عادت داشتند قدري غذا همراهشان بياورند ـ در آوريل 1977 رخ داد. پدر را كال معمولاً آنها را با خود ميآورد و از ورودشان مرا مطلع ميساخت. در اين موقع او نتوانست بيايد، بنابراين آنها براي من تلگرافي از اداره پست فرستادند و من با عجله به طرف شهر روانه شدم. كسب و كاسبي و خريد و فروش رونق داشت و من فوراً به سلام و عليك فردي توجه كردم. چندين يارد دورتر از آنها پارك كردم. خواروبار را از ماشين باربارا به ماشين من انتقال داديم. هوا شروع به باريدن نمود. بنابراين باربارا در عقب ماشين و هلن ژوزف در جلو مينشيند. من كنار ماشين ايستادم و با باربارا صحبت ميكردم. بعداز چند دقيقه گرت كه صورتش با برگ استتار ميگرديد ظاهر گشت ـ او از آن طرف نرده مواظب بود. او كه از سرش قطرات آب ميچكيد در آن سمت نرده ديوار نشسته بود. وضعيت معمولي بود گفت: «من شما را كه از دستورتان سرپيچي كرديد دستگير و بازداشت مينمايم.»
دادگاهي عليه هلن و باربارا تشكيل گرديد. آنها چهار ماه را به اين دليل كه از گواهي و شهادت دادن امتناع ميورزند در زندان گذراندند.
من با آن شخص تقريباً هر روز برخوردهايي داشتهام. منتظر ميماند موقعي كه من با كسي صحبت ميكنم تمامي خيابان را دور ميزد و خود را به آنها ميرساند و از آنان بازپرسي مينمود. وقتي كه در خانه معيني هستم او تمامي افراد خانواده اعم از پدر، مادر، فرزند و پدربزرگ و مادربزرگ را جمع ميكرد و از آنها بازپرسي ميكرد. بايد تعداد زيادي از جلدهاي پروندهها شامل اظهارت و بيانات در كلانتري و محل پليس موجود باشد.
هلن سوزمان
يك دفعه كه هلن سوزمان[4] به ديدنم آمد. هنگامي كه وارد گرديد، پليس مشغول زير و رو كردن همه چيز درخانهام بود. او، «كميته هيئت استقبال» را «خوش آمد» گفت، و وقتي كه پليسكتابها و اسناد را ضبط و توقيف كرد ـ آنها حتي رختخوابها را به دليل داشتنرنگهاي كنگره ملي خلق آفريقا[5] پاره كردند ـ ما در همان موقع در جايي نشستيم و با هم صحبت ميكرديم (آنها مجبور بودند به دور ما قدم بزنند) و هيچ توجهي هم نسبت به آنها نميكرديم.
هلن سوزمان بعد از دوران آپارتاید با نلسون ماندلا
پرپنسيلو اغلب ميدانست كه من چه ميكنم. جاسوسان او در همه جا حضور دارند، كه در واقع نوعي شيوه زندگي كردن در اينجا ميباشد. افراد بسيار زيادي وجود دارند با شكمهاي خالي كه براي بقا تن به انجام هر كاري ميدهند و چيزي هم ندارند كه از دست بدهند.
پرچم کنگره ملی افریقا
آنها تنها براي بقا داشتن درباره مهمانان من و افرادي كه به ملاقاتم ميآيند براي پرينسيلو جاسوسي ميكنند. آنها هنوز هم اين كار را ميكنند؛ تنها با اين تفاوت كه اكنون خبرها را آگاهانه و با مهارت خواهند رساند. بعضي از آنان نزد من ميآمدند و معذرتخواهي ميكردند: آنها حتي مبلغ پنجاه سنتي را كه دريافت ميكردند به من ميگفتند و احساس ميكردم توهين زيادي به من ميشود. روزي واقعاً به او گفتم: «توچگونه جرأت ميكني چنين مبلغي ناچيزي را به آنها پرداخت نمايي! چطور به خود جرأت فكر كردن اينكه براي آنان پنجاه سنت ارزش دارم را ميدهي ـ كه فقط بهاي دو بطري آبجو ميباشد!» او واقعاً از خجالت مانند فلفل قرمز گرديد.
اغلب موقعي كه هلن به ملاقات من ميآمد برايم غذا ميآورد، و من هم بعضي از آنها را به بچهها ميدادم. بنابراين براي چه گرت اين عمل را انجام داد؟ و او به سوي هر يك از بچههايي كه پرتقالي گرفتند رفت، به مدرسه رفت و مدير مدرسه را مجبور كرد كه براي والدين بچهها توضيح بدهد كه در يك گردهمايي عمومي و متينگ پذيرفتن ميوه و يا هر نوع هديهاي از طرف يك «كمونيست» ممنوع ميباشد.
مورد دادگاه ديگري هم وجود داشت. دو هفتهاي را كه در براندفورت بودم هوا بسيار سرد بود. پرنسيلو بخاري زغالي قديمي مزرعه را (از نوع كالدون دوور) و كيسهاي از زغال را آورده بود ـ كه مجبور به پرداخت بهاي آن شدم. با دو عدد از آن بخاري كه پر بودند و نميسوخت. زني را ديدم كه نسبت به من احساس همدردي و ترحم ميكرد و من لازم دانستم از او بپرسم كه قطعات كوچك زغال را كجا ميتوانم تهيه نمايم. گفتگوهاي دوستانهاي با او داشتم و او لوازمي را كه چگونه خانهام را با انداختن تكههاي مرطوب پارچه و يا روزنامه بر روي درز و شكافهاي ديوارها و بين چارچوب پنجرهها را غبارزدايي نمايم به من ياد داد. سه چهارم تمامي روز را صرف ضدعفوني كردن و تميز نمودن خانه ميكردم. درست موقعي كه آنجا بودم، پستچي با تخممرغ، سبزي و جوجهاي به خانهاش آمد و گفت:«نگاه كن، جوجه امروز از كشاورزي است كه در اداره پست كار ميكند بسيار خوب است، ميتوانيم يك جشن درست و حسابي برپا نمائيم.» (كشاورزان روزهاي معيني ميآمدند و كالا و اجناس خود را در جلوي اداره پست به فروش ميرساندند). من از او پرسيدم كه چقدر بايد بابت آنها پرداخت نمايم ـ كه او به اتهام شكستن محدوديت و تحريم من متهم گرديد.
بعنوان شخصي محكوم و تبعيدي از صحبت كردن با بيش از يك نفر ممنوع ميباشم، ولي البته نه براي «تجمع عمومي» بلكه براي تجمع تصادفي كه بعداً در دادگاه استيناف تبرئه شدم.
در كجاي دنيا ميتوان پرسش قيمت يك جوجه را به معني «تبليغ براي مرام كمونيستي» تعبير و تفسير نمود؟
براي گرت، حتي گفتن «سلام» به يك شخص در خيابان ممنوع ميباشد. من بايد او را درباره احكام و دستورات تبعيدشان تعليم بدهم. وقتي كه پرنسيلو به قصد متهم نمودن من بخاطر اينكه اقوام و فاميل خود را پذيرايي نمودم آمد، ناچاراً خطاب به او گفتم كه او حتي دستورات قوانين خود را هم نميداند.
قوانيني كه آنها ساختند به قدري پيچيده و مغشوش ميباشد كه خود آنها هم چيز زيادي درباره اينكه چه كار بايد انجام بدهند نميدانند. بيشك: اگر شما بيست و چهار ساعت شبانهروز را براي وضع قانون عليه بيست و دو ميليون نفر مردم سياهپوست صرف نمائيد، چگونه فكرتان ميتواند پاك و مبرا از چيزهاي ديگر باشد. علت آن بايد صرفاً ناشي از اين شبكه و فرايند نژادپرستانه ميباشد.
ام ک مالفان و وینی بعد از دوران آپارتاید
ام. ك. مالِفان، هنرمند جوان و دوست خانواده ما، دائماً مورد اذيت و آزار قرار ميگرفت. آنها ميخواستند او را دستگير و از براندفورت اخراج نمايند و حتي به ترانسكي بازگردانند.
آنها روزي ملبس به لباس ارتشي آمدند، با غرور و خودستايي كه الساعه از سركوب و نابودي تروريستها لسووتو ميآيند و اكنون هم آنها براي كشتن ما آمدند. آنها او را در مكاني قبر مانند كه مجبور بود دولا شود و نميتوانست حركتي بكند قرار دادند.
دليل و استدلالشان اين بود كه اقامت او در خانه ما غيرقانوني ميباشد. اما حكم تبعيد من شامل اهلبيت و خانوادهام نميشود. هرگز از من اين سؤال نشد.
البته هيچ يك از ما مجوز قانوني براي منطقه براندفورت را نداريم. حقوق و قلمروي قانوني ما، همچنين براي زيندزي و ام، ك. در ژوهانسبورگ ميباشد. من به ايالت آزاد تعلق ندارم. در حوزه كنترل، كه قانونشان را اعمال ميكنند، من يك نفر شهروند قانوني مقيم ژوهانسبورگ ميباشم. بنابراين نميتوانم حتي به براندفورت هم برويم. هر وقت كه به آنجا ميرويم، بازداشت ميشويم و وكيلمان بايد ما را بيرون بياورد. تعداد زيادي از اين موارد وجود دارد.
در سالهاي نخست تبعيدمان، زيندزي ميخواست به بيرون برود ولي نميتوانست بفهمد كه چرا من اجازه رفتن را به او نميدهم چون وجود و حضور فيزيكي او را نياز داشتم. او جوانترين فرزندم ميباشد. من همه چيز را بخاطر انگيزه و هدف ترك كردم ـ بدون ذرهاي تأسف از اين خطمشي و تفكر ـ با اينكه در چنين مواقعي كه به احساس همبستگي نيازمنديد؛ به منزل و ماوا نياز داريد. عليرغم آنكه متهم ميشويد، بدان معني نميباشد كه جا و مكان نميخواهيد. من واقعاً نتوانستم به او اجازه بدهم كه دورتر از دسترس ارتباط با او شايد آخرين شكل وحدت خانواده باشد. او تصور ميكرد كه ارتباط عميق درونيمان پاره گرديد: آيا او مجبور ميشود مرا در شهر كوچك ايالت آزاد، در اين چنين وضعيتي كه مواجه با خطر ميباشم با خانهايي كه در ژوهانسبورگ بسته و قفل ميباشد ترك نمايد؟ و علاوه بر آن پدرش هم در زندان بود.
اكنون او بر آن بحران غالب آمد. تنها چيزي كه هميشه ميخواهد مطالعه و تحصيل حقوق ميباشد. فكر ميكنم با آن نوع شخصيت و وجود كودكانهاي كه او دارد، بهترين حرفه و شغل براي او ميباشد. بطور قطع در آينده شخصي حقوقدان سياسي خواهد گرديد.
[1] . Sotho
[2]. قانون جلوگيري از فعاليت كمونيستي، در سال 1950، كه يكي از سختترين موارد قوانيني است كه براي آزار مخالفين سياسي ميباشد وضع گرديد، در سال 1976 به جايقانون امنيت داخلي با همان كاربرد، تدريجي و دائمي اگر چه سختتر و شديدتر مورد استفاده قرار گرفت. هر نوع فعاليتي (يا جرمي) كه به منظور حمايت يا دفاع و تشويق در مسائل و موضوعات كمونيسم (سوسياليسم ماركسيستي)؛ هر فعاليتي را كه با اهداف تغييرات سياسي، صنعتي، اجتماعي يا اقتصادي در آفريقاي جنوبي كه با آشوب و اغتشاشو يا بينظمي و هرجومرج و با اهداف نهايي كه ايجاد سيستم حكومتي كمونيستي همراه باشدرا ممنوع مينمايد. قانون 1976 مقرر ميدارد كه هرگونه فعاليتي كه به منظور به خطرانداختن امنيت كشور باشد و يا از برقراري دستورات عمومي و تصميمات وزارتدادگستري از فعاليتهايي كه براي گسترش موضوعات و مسائل كمونيستي يا در آن به خطرانداختن امنيت جامعه مشاهده ميشوند را ممنوع مينمايد. قانون براي بازداشت احتياطي بدون محاكمه، بدون دسترسي به قانون دادگاه را اجازه ميدهد، و قدرت اجرايي براي ساكت نمودن هر سازمان، هر شخص و يا مطبوعات را ميدهد.
[3] . Dutch Reform Chuvrch
[4]. هلن سوزمان از سال 1952 عضو پارلمان بود. از سال 1961 تا 1974 تنها عضو MP حزب مخالف (حالا با نام حزب فدرال ترقي)؛ يكي از مهمترين منتقدان از سيستم آپارتايد بود.
[5]. بيست و شش نفر از اعضاي كنگره ملي آفريقا يك عدد روتختي تعويضي با طرحي بر روي آن كه زن دوره گرد پنسيلوانيايي كه به نظر ميرسيد ارواح شياطين را دور مينمايد را برايخانم ماندلا فرستادند.
ز کتاب "پاره ای از روح من با او رفت" زندگی وینی ماندلا
ترجمه ی حسین یوسفی
------------------------------------------------------------------------------------------------
بخش اول : http://tabriz-emrooz.ir/5257
بخش دوم: http://tabriz-emrooz.ir/5321
بخش سوم : http://tabriz-emrooz.ir/5724
بخش چهارم: http://www.tabriz-emrooz.ir/5791
بخش پنجم: : http://tabriz-emrooz.ir55890
اخبار ، گزارشات ، عکسها و فیلم های خود را برای ما ارسال دارید . برای ارسال میتوانید از طریق آدرس تلگرامی یا ایمیل استفاده کنید.