تبریز امروز:
بابام گفت فردا بریم برای ناهار ماهی از رودخانه بگیریم! من از این پیشنهاد خیلی خوشحال شدم ! صبح با هم راه افتادیم و رسیدیم کنار رودخانه! بابام تور را توی آب انداخت و خیلی زود یک ماهی توی تور افتاد ! من خیلی خوشحال شدم !
من ماهی را توی سطل پر از آب انداختم ، ماهی توی آب زنده بود و من و بابام خوشحال به طرف خانه راه افتادیم!
در آشپزخانه ماهی را از توی سطل آب در آوردیم ، بابام هم یک کارد آشپزخانه آورد تا با آن ماهی را برای پختن آماده کند ! اما من گریه ام گرفت و دلم به حال مااهی می سوخت !
بابام که حال بد من را دید ، از من خواست تا دوباره سطل را بیاورم و او دوباره ماهی را توی سطل انداخت و از من خواست که دوباره به سمت رودخانه راه بیافتیم !
تا با بابام به کنار رودخانه رسیدیم ، بابام سطل را در توی رودخانه تخلیه کرد و ماهی هم دوباره خوشحال توی آب افتاد
ماهی ما هنوز توی آب نیافتاده بود که ناگهان یک ماهی بزرگ به سرعت سوی ماهی آمد و او را گرفت!
مثل اینکه سرنوشت ماهی از قبل تعیین شده بود ، او باید امروز صید می شد ، یا صید من و بابام و یا شکار ماهی بزرگ! این بار باز من و بابام با هم به سمت خانه راه افتادیم اما این بار خیلی ناراحت بودیم !
اریش ازر ، هنرمند آلمانی
متن از توفیق وحیدی آذر